جهان بینی و احیای انسانی
تاریخ : چهار شنبه 13 خرداد 1394
نویسنده : مرتضی

جهان بيني

درود و سپاس به يزدان پاك و تمامي انسانهاي پاك سرشتي كه وجود خويش را وقف يافتن مجهولات بعد خويش نموده‌اند. 
نوشتاري كه اكنون در دست شماست كاوشي است برمبناي راهنمايي‌ها و شاه‌ كليدهاي اساتيد كتاب عبور از منطقة 60 درجه زير‌صفر و نگهبان كنگره 60 به علاوه تجربيات شخصي ناشي از سالها درگيري با نيروهاي بازدارنده پيرامون انسان و كائنات كه تحت نام جهان‌بيني آموزش داده مي‌شود. نوشتاري براي مسافران و همسفران .


انشاء‌الله گامي باشد به جهت رهايي وجود خويش از بندهاي ناديدني جهالت و اهريمن، بازيافتن نيروي از دست رفته خويش و رسيدن به انديشه‌هايي كه شايسته نام انسان است.

 

 باردگر بنده شويم ، نقطة تابنده شويم         
                                                       وصـل بـر اين دايرة رحمت گردنده شويم
بازشتابنده شويم ، قدرت درنده شويم         
                                                       ذرة بـي‌نـور و شعـف ، پـرتو كاونده شويم 
باردگر زنده شويم ، شوروشرر،خنده ‌شويم     
                                                       قـطرة حيران به سراب ، موج شكافنده شويم
حاصل صد دست شويم ، باردگر مست شويم   
                                                       دانـة افتـاده بـه خـاك ، ميـوة بالنـده شويم

غرش كوبنده شويم ، آتش سوزنده شويم   
                                                        شـمع خراميـده زِبـاد ، شعـله پاشنـده شويم
صاعقه برنده شويم ، رحمت بارنده شويم       
                                                       ساقـة خشكيـده چـنين ، ريشـة پوينده شويم
باردگر ژرف شويم ، دشت پر از برف شويم    
                                                        درة پوشيـده زِخـس ، قـلة پـاينـده شـويـم
نغمه نوازنده شويم ، آيت سرزنده شويم     
                                                     خش‌خش اين برگ خزان ، صوت برازنده شويم
خارج از اين ترس شويم ، رهرو سرمست شويم 
                                                      جمله‌اي از كنگره ، مأمن سـازنـده شـويـم

 

           با />          اميـن دژاكام


تعريف جهان‌بيني :

آنچه ما نسبت به كل هستي (جهان‌درون ‌و جهان‌بيرون) برداشت ، ادراك،  دريافت و احساس مي‌نماييم ، جهان‌بيني نام دارد.
جهان‌بيني درون شامل : ادراك و احساس و . . . ما  نسبت  به خودمان است و جهان‌بيني بيرون شامل : ادراك و احساس ما نسبت به تمام هستي است .


مساله جهان‌بيني و سفر در كنگره 60

اين مقوله اولين بار در كنگره 60 به عنوان يكي از پارامترها يا مؤلف‌هاي درمان اعتياد مطرح شد . يكي از اضلاع مثلث درمان اعتياد، كه شامل جسم ، روان و جهان‌بيني است مربوط به مقولة جهان‌بيني مي‌باشد .
بر اساس اعتقاد كنگره 60 ، براي درمان بيماري اعتياد لازم است تا هر سه مؤلفة فوق به تعادل برسد.


در نوشتارهاي كنگره 60 آمده است : براي به تعادل رسيدن جسم و روان كه همانند سوار و سواركار هستند 11 ماه و براي جهان‌بيني مدتي غير قابل پيش‌بيني وقت لازم است . در اين نوشتار ما در پي كاوش و بررسي مقولة جهان‌بيني هستيم تا بتوانيم مثلث درمان را به شايستگي رسم نماييم .


 مسئله فوق‌الذكر صرفاً به به مسافرين كنگره 60 مربوط نمي‌باشد ، به بيان ديگر تمامي انسانها با آن سروكار دارند و براي رهايي و رسيدن به آرامش لازم و ضروري است كه دانش خود را پيرامون مسئله جهان‌بيني ارتقاء بخشيم. همان طور كه مي‌دانيد در كنگره 60 سه سفر مطرح شده است .

سفراول : 
 مربوط به دوستاني است كه به جهت رهايي خويشتن خويش از بندهاي اعتياد حركتي بسيار مهم را آغاز نموده‌اند.( از مصرف موادمخدر تا قطع آن )

سفردوم :
از بي‌نيازي به موادمخدر شروع شده و تا رسيدن به خود ادامه مي‌يابد اين سفر بين مسافران و همسفران كه تجربة مصرف موادمخدر نداشته‌اند مشترك مي‌باشد. پيمودن سفر دوم بدون فراگيري دانش جهان‌بيني غير ممكن مي‌باشد . زمان لازم براي پيمودن اين سفر غير قابل پيش‌بيني است كه براساس جايگاه فعلي انسان و ميزان خواست و تلاش او در اين سفر تعيين مي‌گردد.

سفرسوم :
 از رسيدن به خود تا رسيدن به قدرت مطلق يا خالق خود ادامه دارد كه زمان آن پاياني ندارد .


مفهوم سفر

سفر يعني حركت از يك مبدأ معلوم به يك مقصد معلوم . براي انجام يك سفر هم لازم است مبدأ مشخص باشد و هم مقصد‌ ، دانستن مبدأ حركت به اندازة مقصد سفر حائز اهميت است .


 شايد بگوييد مبدأ كه مشخص است ما با مقصد سروكار داريم خيلي وقت‌ها مشكل اصلي ما اين است كه نمي‌دانيم مبدأ حركت كجاست !!  مسئله بيماري اعتياد به اين دليل سالها غير قابل حل مي‌نمود كه مبدأ آن مشخص نبود ، يعني ما نمي‌دانستيم در كجا هستيم !! چه قدر تخريب داريم ؟ تخريب در چه زمينه‌هايي رخ داده است ؟ آيا مشكل جسم است ؟ يا روان ؟

 


با روشن شدن صورت مسئله اعتياد توسط مهندس‌دژاكام در واقع مبدأ سفر تعيين شد. براي واضح شدن مطلب و اهميت مبدأ مثالي مي‌زنيم :
شما مي‌خواهيد به پاريس برويد بهتري نقشه را هم در دست داريد قطب‌نماي خوبي هم به همراه داريد ، تنها نمي‌دانيد كجا هستيد و در چه مكاني قرار داريد يعني مبدأ شما نامعلوم است. در اين صورت با وجود اين امكانات نمي‌توانيد راه خود را بيابيد ! شايد زمان بسيار زيادي وقت صرف كنيد تا متوجه شويد كجا هستيد. در مقولة جهان‌بيني ما با مفهوم مبدأ ، مقصد و مسير حركت سروكار داريم. جهان‌بيني درون به ما كمك مي‌كند تا جايگاه فعلي خويش و يا مبدأ خود را در كائنات كه همان نقشه مورد نظر است پيدا نماييم و جهان‌بيني بيرون ما را در يافتن راه و مسير حركت تا رسيدن به مقصد ياري مي‌نمايد.

 

 

 


شايد همة انسان‌ها مايل به طي سفردوم نباشند زيرا اين يك مسئله كاملاً شخصي است. ولي براي اين دوستان هم اين مقوله جالب ، مفيد و پرفايده است.

 

 


جهان‌بيني درون

 اين بخش مربوط به مقوله انسان مي‌شود ، شناخت انسان و نيروهايي كه با آنها سروكار دارد . شايد اكثريت شما بر اين باور باشند كه انسان شامل دو بخش است ، جسم و روح و برخي هم شايد صرفاً به اولي (جسم) اعتقاد داشته باشند. 
كنگره 60 هم انسان را به دو بخش تقسيم مي‌كند :


 1 ـ صورآشكار انسان 
 2ـ صور پنهان انسان


 صور : صورت و اَشكال مي‌باشد. 
صور آشكار : آنچه قابل رويت است (جسم) 
 صور پنهان : آنچه قابل رويت نيست كه شامل عقل ، نفس ، حس ، كالبدهاي هفت‌گانة ديگر ، ذهن آرشيو و روح.


مصالح جهان‌بيني

در اين مرحله بيشترين توجه ما مربوط به صورپنهان انسان مي‌باشد شناخت هر كدام از اين صور به كمك مدلهايي كه ارائه مي‌شود و ارتباط آنها با هم، مي‌تواند ديد وسيعي را در اختيار ما قرار دهد كه ما به آن مي‌گوييم : ديدكلي . 


اين صورپنهان همانند مواد اوليه جهان‌بيني هستند كه از كنار هم قرار گرفتن اين مواد بناي جهان‌بيني پديد مي‌آيد . هر كس بناي خويش را با توجه به خواست و علاقة خود مي‌سازد و يا دست كم قرار است اين طور باشد چون خواست انسان‌ها در زندگي و حيات با هم متفاوت است لذا نمي‌توان متصور شد كه تمامي آنها همگام با هم تا نقطه‌اي خاص پيش بروند . كنگره 60 معتقد است كه هر كس بر اساس ميزان خواست و تمايل كه در خود مي‌يابد مي‌تواند در اين مسير گام بردارد. شايد برخي مايل باشند خانة ويلايي داشته باشند و يا برخي برج مرتفع و يا شهري عظيم. در هر صورت تمامي اين بناها با همين موادِ ذكر شده ساخته مي‌شوند و به همين جهت ما دانش خود را نسبت به ماهيت و نحوة عملكرد اين صور تا آنجا كه در توانمان است بالا مي‌بريم . مثلا نمي‌توانيد تصور كنيد كه ساختار عقل همانند تيرآهن است و يا نفس همانند آجرهاي ما هستند و اگر به خاطر داشته باشيد در چند سطر بالا گفته شد كه ما از مدلهايي استفاده مي‌كنيم تا بتوانيم صور پنهان را بشناسيم. يك شباهت بسيار زياد بين علم شيمي و جهان‌بيني وجود دارد . بيش از 2 هزار سال از زماني كه دموكريتيوس در مورد اتم صحبت كرد مي‌گذرد. براساس اين نظريه هر گاه اجسام را ريزريز كنيم به جايي مي‌رسيم كه ديگر نمي‌توانيم اين كار را ادامه دهيم يعني به ذرات غير قابل تفكيك مي‌رسيم كه اتم نام دارد. (اتم يعني‌ غيرقابل ‌تجزيه) 
در آن زمان با وجود در دست بودن اين نظريه هيچ‌كس نمي‌توانست اتم را ببيند با اين وجود نظرياتي در مورد حركت الكترون‌ها ، هسته اتم‌ مطرح بوده است ، مدلهاي بسياري از حدود دويست سال پيش ارائه شده‌ كه درستي يا نادرستي آنها اكنون آشكارتر شده است.
اين مدلها به مرور زمان تكميل شدند و برخي از آنها نيز به طور كلي مردود شده‌ است در علم شيمي بدون اينكه قادر به رويت اجسام باشند در مورد نحوة ارتباط آنها و پيوندهاي اتمي صحبت مي‌كنند و اين كار را  با كمك برخي مدلها انجام مي‌دهند . هرگاه آزمايشها و تجربيات برخلاف مدلي باشند مدل را تغيير مي‌دهند و زماني كه نتوانند با كمك مدل موجود آزمايشها را توجيه و تفسير نمايند مدل ديگري خلق مي‌كنند. اين كار صرفاً به اين دليل انجام مي‌شود كه روابط بين مولكولها و اتمها براي ما صور پنهان محسوب مي‌شوند . با اين تشابه ، ما هم مثل روش علم شيمي پيش مي‌رويم و با استفاده از مدلها براي برخي از ساختارهاي صور پنهان كاوش خود را انجام مي‌دهيم .

تعريف نفس :


آنچه تعيين موجوديت مي‌كند در ظاهر و باطن نفس ناميده مي‌شود و نشانه‌اش اين است كه خواسته دارد .
يعني نفس را با خواسته‌هاي آن مي‌شناسيم تمام خواسته‌هاي ما از قسمت نفس صادر مي‌شود . خواسته‌ها را مي‌توان به دو دسته تقسيم كرد :

1ـ معقول 2ـ غيرمعقول

 

مدل پيشنهادي براي نفس 
     
اولين بار مدلي تحت عنوان شهر وجودي در كتاب عبور از منطقة 60 درجه زيرصفر مطرح شد. اين مدل وضعيت جسم را در زمان بيماري اعتياد ترسيم نموده است.
از آنجايي كه نفس داراي خواسته‌هاي بسياري است و تعيين موجوديت مي‌كند ما مي‌توانيم نفس را همانند شهري عظيم درنظر بگيريم كه در آن ساكنين بسياري زندگي مي‌كنند انسان‌هاي صالح ، شرور ،  خردمند ، دزد ، طماع ، دانشمند ، خودپرست، قوي ، ضعيف ، هنرمند ، ورزشكار و . . .
خواسته‌ها طيف وسيعي را دربر مي‌گيرند اگر بي‌تعارف به درون خود بنگريم مي‌توانيم تنوع خواسته‌ها را در خود ببينيم اين خواسته‌ها گاهي بسيار مثبت و الهي  و گاهي بسيار پليد و مايع شرمساري و آبروريزي هستند ما مي‌توانيم خواسته‌هاي مثبت و معقول را به ساكنين خردمند ، فرزانه ، هنرمند و . . . خواسته‌هاي زشت و نامعقول را به ساكنين جاهل ، طماع ، حسود ، دزد و...  نسبت دهيم. در ضمن همين ساكنين هستند كه موجوديت شهر وجودي را تعيين مي‌كنند . پرواضح است كه وضعيت كلي اين شهر به ماهيت و خصوصيات شهروندان آن بستگي دارد؛ به عنوان مثال  شهر نينوا را درنظر بگيريد ، اين شهر مربوط به دوران باستان است بيشتر ساكنين آن را جنگجويان بي‌رحمي تشكيل مي‌دادند كه از راه حمله ، قتل و غارت اموال مردمان شهرهاي ديگر امرار معاش مي‌كردند . 


اين شهر از نظر شهرهاي ديگر يا بهتر است بگويم كشور آشور ، كه نينوا پايتخت آن بود از نظر ساير كشورهاي آن زمان كشوري شرور ، پليد ، مزاحم و متجاوز بود و دست آخر هم توسط هوخشتره پادشاه مادها از بين رفت و با خاك يكسان شد ؟!
حالا شهر آتن پايتخت يونان را درنظر بگيريد ، بيشتر ساكنين اين شهر را مردم دانا‌ ، فيلسوف و آرام تشكيل مي‌دادند و از راههاي شرافتمندانه امرار معاش مي‌كردند پيام آنها براي ديگر شهرها و كشورها صلح و آرامش بود و نظر مردم شهرهاي ديگر هم در مورد آنها اينچنين بود.
اكنون پس از 3 هزارسال هنوز شهرآتن برروي نقشه موجود است و پايتخت كشور يونان است و از آشور خبري نيست.

مراحل نفس

       براساس تنوع ذرات تشكيل دهنده نفس و ماهيت آنها ، نفس مي‌تواند در يكي از سه مرحله باشد .

1 ـ نفس‌ اماره :


 مرتبه‌اي است كه در آن شخصِ دارنده چنين نفسي بدون تفكر فرمانبردار خواسته‌هاي نفس است كه البته عموم خواسته‌ها نامعقول مي‌باشند ( اماره يعني امر كننده) در اين مرحله انسان دست به اعمالي مي‌زند ولي درستي و نادرستي آنها برايش قابل تشخيص نمي‌باشد و شخص از انجام اعمال ناشايست خود ناراحت و پشيمان نمي‌شود و به عبارت ديگرآن چيزي كه تحت عنوان وجدان از آن ياد مي‌شود در اين مرحله به چشم نمي‌خورد. در كلامُ الله شريف از چنين كساني به صورت : اولائك كالانعام بَل هَم اضَل، ياد مي‌شود يعني آنان چهار پاياني هستند بلكه پايين‌تر.

2ـ نفس لوامه :


لوامه به معني سرزنش‌كننده است يعني نفس ملامت‌گر.
در اين مرحله انساني كه دارنده چنين نفسي است به مرحلة تشخيص قدم مي‌گذارد و رفته‌رفته با پالايش‌هاي مداوم اين تشخيص قوي‌تر و عميق‌ مي‌شود اگر عمل ناشايستي توسط شخصي كه در چنين مرحله‌اي قرار دارد انجام شود در شخص احساس ناراحتي و سرزنش پديد مي‌آورد. اين احساس از حد بسيار ضعيف تا حد بسيار قوي گسترش مي‌يابد ، مثلاً شخص بايد حتماً قتل مرتكب شود تا احساس ناراحتي كند و شخص ديگر ممكن است با بلند صحبت كردن با عزيزانش ناراحت و پشيمان شود. هر دوي آنها در مرحله لوامه قرار دارند ولي اين كجا و آن كجا ! مراحل نفساني يك پله نيستند بلكه يك طيف مي‌باشند يعني شخص مي‌تواند در مرتبه پايين‌ نفس لوامه يا در مرتبة بالاي نفس لوامه قرار داشته باشد .

3ـ نفس مطمئنه : 


همان طوري كه از نامش پيداست مطمئنه از اطمينان مي‌آيد ، يعني خواسته‌ها با اطمينان برگزيده و انتخاب مي‌شوند و تنها به خواسته‌هاي معقول پاسخ داده مي‌شود انساني كه دارندة چنين مرحلة نفساني است به مرحله‌اي از تشخيص رسيده كه مي‌تواند درستي و نادرستي كليه خواسته‌هايش را تشخيص مي‌دهد و تنها خواسته‌هاي معقول را برگزيند . اصولاً خواسته‌هاي شخص در اثر پالايش‌هاي مداوم عموماً معقول هستند و شايد اندكي از آنها نامعقول باشند اين مرتبه نفساني بسيار تا بسيار با ارزش است و تنها اندكي از انسانها به آن راه يافته‌اند.

 


قدرت مطلق يا الله

مهمترين مسئله‌اي كه همواره در مقوله فلسفه ، دين و جهان‌بيني مطرح بوده است وجود خداوند يا خالق هستي است كه آيا وجود دارد يا خير؟ اگر وجود دارد دلايل اثبات آن چيست ؟ 
ما در اين نوشتار اصلاً به اين مسئله كار نداريم به بيان ديگر اين يك مفهوم حسي و ادراكي است و هر كس بايد خودش آن را حس و درك نمايد. نيرويي است كه در مراحل مختلف حيات خود را به صورت گوناگون نشان مي‌دهد و مي‌تواند قابل حس باشد. در اين مورد آنهايي كه آن را يافته و احساس نموده‌اند با تمام دلايل ، باز با ديده شك و ترديد به مسئله نگاه مي‌كنند در واقع اگر بخواهيم براي آنها ثابت كنيم حرف را متوجه نمي‌شوند . درست مانند اشخاص نابينا و بينا هر دو راست مي‌گويند ، بينايان آنچه را كه مي‌بينند عنوان مي‌كنند و نابينايان آنچه را كه نمي‌بينند تشريح مي‌كنند ، مگر بيناياني كه قبلاً نابينا بودند و يا نابيناياني كه قبلاً بينا بودند . 
هرچقدر براي نابينا از جزئيات بيشتر رنگ‌ها سخن بگوئيد كمتر متوجه مي‌شوند . اشخاص دل‌باخته حسي را تجربه مي‌كنند كه افراد ديگر فاقد آن هستند و به همين دليل دل‌باختگان چيزهايي را در معشوق مي‌بينند كه سايرين نمي‌توانند رويت كنند . حال شما دليل بياوريد و ثابت كنيد كه معشوق چنين است و چنان .


به نظر شما مي توان انسان‌ها را دل‌باخته نمود ؟ 
برخي از چيزها را مي‌توان آموزش داد ولي همه چيز با آموزش به دست نمي‌آيد زيرا بخشي از مهم‌ترين قسمت‌ها بايد توسط خود افراد انجام شود . استاد ، معلم ، مربي و يا رب تنها آن چيزهايي را مي‌توانند آموزش دهند كه خواسته‌اش در ما موجود باشد و خواسته همانند دانه و يا هسته گياه است بايد دانه وجود داشته باشد تا مربي و استاد به ما راهنمايي دهد كه چگونه آن را به درختي استوار و يا خوشه گندم تبديل نماييم . 
پديد آوردن خواسته‌ها بر عهده ماست و در اين مورد از استاد كاري بر نمي‌آيد. استاد خردمند، خواست و يا دانه را در درون انسانها مي‌بيند و مي‌يابد هر چند كه آنرا خودشان فراموش كرده باشند.
مربي دانا مي‌داند كه در چه كسي خواسته وجود دارد و در چه كسي خواسته وجود ندارد و يا در حال شكل‌گيري است به همين خاطر بي‌خود وقت و انرژي خود را براي همه كس تلف نمي‌‌كند.

يك قانون مهم (قانون دوم يا قانون ذرات)

ذرات تشكيل دهنده نفس كه هر كدام داراي خواسته‌اي مي‌باشند ، همواره در تلاش هستند تا به گونه‌اي به خواسته‌هاي خود دست يابند . اين تلاش دائمي است در اين راه از روشهايي استفاده مي‌كنند كه برخي شايسته و برخي ناشايست است. بايد خاطر نشان كنيم كه با وجود اينكه نفس تعيين موجوديت مي‌كند و داراي خواسته است و همينطور منشاء حركت و تحرك در ما مي‌باشد ، ولي پاسخ به خواسته‌هاي نفس و اجراي آنها در اختيار تفس نمي‌باشد در واقع فرمانهايي كه اجرا كننده خواسته‌هاي نفس هستند ، از جايي ديگر صادر مي‌شوند.

 

مدل قلعه عقل :

اكنون دومين مدل خود را در مورد صور پنهان بيان مي‌كنيم . ممكن است اين شبهه بوجود آيد كه جايگاه عقل مشخص مي‌باشد و آن همين مغز 5/1 كيلو‌گرمي است كه در جمجمه ما جاي گرفته است براي رفع ابهام بايد بگوييم مغزجزء صور آشكار انسان است و تنها اپراتور يا تبديل كننده بسيار دقيق و پيچيده‌ است . در واقع مغز ابزاري است كه آگاهي و ادزاك ما را از جاي ديگري به كالبد فيزيكي يا جسم ما انتقال مي‌دهد و با واكنشهاي شيميايي و سيكنالهاي عصبي ، فرمان را براي جسم ما صادر مي‌كند لذا يك تبديل كننده بسيار حساس ، پيچيده و دقيق محسوب مي‌شود . هر گاه جايگاه عقل در مغز مي‌بود با مرگ و يا از بين رفتن مغز تمام رشته‌هاي ما پنبه مي‌شد و چيزي از ما باقي نمي‌ماند كه قابل توجه باشد . براي مثال تمام بزرگان ما كه ظاهراً مرده‌اند و در جهان ديگر هستند ، اگر جايگاه عقل در مغز بود ، بايستي اكنون فاقد عقل باشند! بر اساس متن كلام الله ‌شريف : انسان در ‌‌حين مرگ توفي مي‌شود يعني به صورت تمام و كمال دريافت مي‌شود پس جايگاه عقل در مغز نمي‌تواند باشد و اصولاً از جنس ديگري است كه براي ما ناشناخته است .


برويم سر مدل خودمان :


شهر وجودي يا كشور درون را در نظر بگيريد . در درون اين شهر در يك ناحيه خوش آب و هوا كمي بالاتر از مركز شهر ، قلعه‌اي بسيار مستحكم وجود دارد كه توسط افرادي اداره مي‌شود. از همه افراد درون قلعه خردمندتر و فرزانه تراست و با عدالت بر شهر وجودي حكمراني مي‌نمايد . هر خواسته‌اي براي به انجام رسيدن و هر عملي براي انجام شدن بايد فرمانش توسط اين شخص صادر شود در واقع كار اصليش صدور فرمان است و نامش عقل مي‌باشد.


 تمام خواسته‌هاي نفس براي اجابت شدن ضروري است كه به تاييد فرمانرواي بزرگ برسند و حكم را به جهت اجرا دريافت نمايند . در بين ساكنين قلعه فرمانرواي بزرگ از احترام و محبوبيت ويژه‌اي برخوردار است  گويا اين شخص داراي فرّ ايزدي است . 
ايشان با حوصله به خواسته‌هاي مردم و شكايات آنها گوش فرا مي‌دهند و با تدبير و عدالت حكم لازم را صادر مي‌كنند . اين حكم لازم‌الاجرا ، توسط نيروهاي تحت فرمان عقل به اجرا در مي‌آيد.


از آنجا كه امنيت قلعه بسيار حائز اهميت مي‌باشد ، ضروري است تا نگهباناني دقيق و هوشيار مراقبت از قلعه را به عهده گيرند ، وظيفه آنها است كه اجازه ندهند هر كسي با هر خواسته‌اي وارد شود زيرا برخي از ذرات هستند كه مي‌دانند خواسته‌هاي آنها به صورت معمول بدون پاسخ باقي مي‌ماند . آنها به دنبال راهي هستند تا به خواسته خود برسند ، اين همان نكته مهمي است كه از قبل مطرح كرديم .
در ادامه اين ذرات بايد به نوعي عقل را فريب دهند تا حكم اشتباهي صادر نمايد و خواسته‌هاي آنها را به انجام برساند. آنها بايد ابتدا نگهبانان را فريب دهند و با ورود به درون قلعه و رخنه در آن  با روش خاص خود مسير را هموار نمايند. 
 نگهبانان قلعه اجازه نمي‌دهند هر كسي بدون مجوز وارد شود. از هويت اشخاص و خواسته آنها سئوال مي‌شود  زيرا عقل براي هر خواسته نامعقول و يا كم اهميتي فرمان نمي‌دهد و امنيت قلعه نيز بسيار مهم است .


اين نگهبانان بايد داراي قدرت ويژه‌اي باشند و آن قدرت چيزي نيست مگر تشخيص ماهيت خواسته‌ها در هر لباس و در هر شكلي .
هر قدر اين توانايي بيشتر باشد كار عقل راحت‌تر و امنيت قلعه بيشتر مي‌شود . در جهان‌بيني به يك چنين مفهومي دانايي گفته مي‌شود كه مهمترين مسئله ما محسوب مي‌شود . به زبان ديگر بيشترين قسمتي كه بر روي آن تاكيد مي‌شود و در درجه اول اهميت قرار دارد مسئله دانايي است.
در مدل قلعه عقل حتماً نقش حساس و كليدي آنرا دريافته‌ايد . ما معتقديم بدون افزايش دانايي هر گونه تغييري در درون ، ناپايدار و بي‌فايده است زيرا تا زماني كه قدرت تشخيص پيدا نكنيم تنها مي‌توانيم به صورت طوطي وار مفاهيم را حفظ نماييم كه فاقد ارزش است .


به عنوان مثال برخي ساكنين شرور شهر وجودي مي‌توانند با لباس مبدل به صورت تاجر و بازرگان و يا محقق و هنرمند خود را به دروازه‌هاي قلعه نزديك كنند و با فريب نگهبانان دانايي وارد شوند ، در حاليكه خواسته واقعي آنها به جاي خدمت ، رسوخ در قلعه و بدست گرفتن فرمان عقل مي‌باشد . اين كار تا حد زيادي به كمك صور پنهان ذهن صورت مي‌گيرد كه در جاي مناسب مدل مربوط به آن را بررسي و ارائه مي‌كنيم. ديوارهاي شهر وجودي و يا كشور دروني هم مانند قلعه عقل كنترل مي‌شوند كه باز هم نگهباناني از جنس دانايي بر اين كار نظارت  دارند . 


دانايي فرمانرواي بزرگ ، محدود است ولي در حال تغيير به جهت صعود و افزايش دانايي خود مي‌باشد .
در واقع فرمانرواي بزرگ يا عقل همه چيز را نمي‌داند ولي آن قدر دانا است كه در مورد مسائلي كه نمي‌تواند درستي و يا نادرستي آنها را تشخيص دهد ، حكم صادر نكند ! يعني زماني كه مطمئن شد ، فرمان لازم را صادر مي‌كند . بنابراين  ذرات نفس امر كننده براي رسيدن به خواسته‌هاي نامعقول و غير منطقي خود ناچارند به گونه‌اي قضاوت عقل و يا ادراكش را مختل نمايند و يا اين كار را با وارونه كردن مفاهيم توسط ابزارهايي كه در موردش صحبت مي‌كنيم ، فرمانرواي بزرگ را به اشتباه بياندازند.ذرات نفس امر كننده يا اماره كار خود را از سربازان دانايي يا نگهبانان قلعه آغاز مي‌‌كنند تا به خود عقل ختم نمايند.

مثلث دانايي و دانايي مؤثر 


اكنون پرسش اصلي اين است كه اين دانايي چگونه بوجود مي‌آيد؟ نظر شماچيست؟ پيشنهاد مي‌ كنم قبل از خواندن ادامه نوشتار، خودتان در موردش فكر كنيد و پاسخي براي آن بيابيد.

 


دانايي :
مثلثي است كه از سه ضلع تشكيل شده است دقت كنيد ، فقط از سه ضلع تشكيل شده است نه كمتر نه بيشتر . تفكر ، تجربه و آموزش ، سه ضلع اين مثلث مي‌باشند.

 
تفكر:     
حركتي است از مجهول به معلوم و يا از يك مبداء به مبداء ديگر. اين كار توسط عقل صورت مي‌گيرد.


تجربه :
       فرايند يا رويدادي است كه ما آن را با تمام وجود يا بخشي از وجود خويش حس مي‌‌كنيم و به انجام رسانده‌ايم و يا مي‌رسانيم . در تجربه ، حس نقش اصلي را دارد . در واقع از اين جهت مهم است كه در ما حسي را ايجاد مي‌كند و اين حس اولين شروع به كارگيري قوه عقل است.


آموزش :
       در آموزش شخصي كه قبلاً مسيري را پيموده و در آن مقوله خاص ، به دانايي رسيده است، ما را با مسير آشنا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند و راه را به ما نشان مي‌‌‌‌‌‌‌‌دهد . همانند كاري كه راهنمايان كنگره 60 در مورد درمان اعتياد انجام مي‌دهند كه خود يك فرايند بسيار مهم است .


      هر گاه كل مفاهيم و موضوعات هستي و عالم را در يك سطح بي نهايت بزرگ در نظر بگيريم (سطحي كه ابعاد و عرض آن خيلي زياد باشد يعني بي انتها باشد ) و مثلث دانايي را روي همين سطح ترسيم نماييم ، مطالبي كه در داخل مثلث ما قرار مي‌گيرد موضوعاتي هستند كه ما قادر به تشخيص درستي و يا نادرستي آنها هستيم و مطالبي كه بيرون از آن قرار مي‌گيرند مقولاتي هستند كه ما از آنها سر در نمي‌آوريم ، يعني نمي‌توانيم ماهيت ، درستي و نادرستي آنها را تشخيص دهيم.


  سطح بي انتها و مقولات خارج از حيطه دانايي ما        

 در عين حال مطالبي در اضلاع مثلث هستندكه براي ما گنگ مي‌باشند يعني در درستي يا نادرستي آنها ترديد داريم.
 گاهي اوقات پيش مي‌آيد كه ما مي‌دانيم فلان كار درست است يا غلط ، ولي نمي‌توانيم در موردش اقدام صحيح را انجام دهيم . مثلاً مي‌دانيم پرخوري كار نادرستي است ، هم در موردش تفكر كرده‌ايم هم كتاب خوانده‌ايم و هم با تمام وجود دردسرهاي آن را تجربه كرده‌ايم ، ولي نمي‌توانيم از پرخوري رها شويم و يا همين مسئله اعتياد خودمان ، به همين جهت لازم است مفهوم ديگري را تحت عنوان دانايي مؤثرمعرفي كنيم .

دانايي مؤثر 


مثلثي است كه اضلاع آن تفكر، تجربه، و آموزش هستند ولي هر سه آنها با هم برابر مي‌باشند يعني يك مثلث متساوي‌الاضلاع.
مثلث دانايي مي‌تواند مختلف‌الاضلاع باشد ولي مثلث دانايي مؤثر بزرگترين مثلث متساوي‌الاضلاع است كه مي‌توانيم در درون اين مثلث مختلف‌الاضلاع رسم نماييم.


مقوله‌هايي كه در داخل مثلث دانايي مؤثر قرار دارند علاوه بر اينكه بر ما آشكار و معلوم است قادر به اجراي آنها نيز هستيم، مثلاً مي‌دانيم فلان كار نادرست است و در عمل هم آن را انجام نمي‌دهيم . با توجه به شكل، قسمتهايي كه بيرون از مثلث دانايي مؤثر قرار دارند ولي درون مثلث دانايي مي‌باشند مقولاتي هستند كه ما تنها قادر به تشخيص درستي و يا نادرستي آنها هستيم ولي نمي‌توانيم آنها را به اجرا در آوريم . در دانايي مؤثر مطلبي كه فوق العاده مهم است قدرت به اجرا در آوردن وعمل كردن است.

     
مثلث دانايي مؤثر در درون مثلث دانايي


با توجه به آنچه گفته شد اكنون مي‌دانيم كه بزرگترين مانع در برابر نفس اماره و يا در حالت كلي ذرات خواهان خواسته‌هاي نامعقول ، همين دانايي است. هر قدر دانايي به خصوص دانايي مؤثر نيرومندتر باشد در رسيدن به خواسته‌هاي نامعقول ذرات نفس ، همانند يك فيلتر (صافي) عمل مي‌نمايد و اين ذرات در رسيدن به اهدافشان ناتوانتر و ضعيف مي‌شوند. بنابراين ذرات خواهان خواسته‌هاي نامعقول يا نفس امر كننده در مرحله اماره كه ما آنها را از اين به بعد ذرات ناخالصي نيز مي‌ناميم به دنبال اين هستند كه دانايي ما افزايش نيابد .
اصولاً تمام نيروهاي بازدارنده اعم از ذرات ناخالصي يا شيطان و غيره براي رسيدن به خواسته‌هايشان يك هدف اساسي را دنبال مي‌كنند و آن عدم رشد دانايي ماست .


تا زماني كه دانايي ما بدون تغيير بماند همچنان با حقه‌ها فريب مي‌خوريم و مدام اشتباه ما تكرار مي‌شود و ما همچنان ناتوان در حل مسائل خود باقي مي‌مانيم اگر هم از شر موضوعي خلاص شويم يك موضوع ديگر ما را اسير خود مي‌كند . به قول معروف: از چاله در مي‌آييم و مي‌افتيم توي چاه .


مراتب دانايي

در نوشتارهاي كلاسيك يا كهن ، سه مرتبه از شناخت و ادراك ياد شده و نوشته شده است كه ما از آنها استفاده مي‌كنيم. دو مرحله آن جزء دانايي محسوب مي‌شود و يك مرحله آن جزء اطلاعات قرار مي‌گيرد.


 علم‌اليقين ، عين‌اليقين و حق‌اليقين كه ما با مفاهيم آن ها كار داريم و نام جديدي درست نمي‌كنيم.


علم اليقين

در واقع دانستن در مرتبه اطلاعات عمومي است؛ مثلاً : همه مي‌دانيم كه مرده ترسي ندارد و كاري از يك مرده بر نمي‌آيد ، ولي اگر بخواهيم شب را در كنار يك جنازه سپري كنيم ، آيا واقعاً مي‌توانيم خواب شيريني داشته باشيم ؟ چند جنازه چطور ؟ غسالخانه چطور ؟
شايد بعضي از ما حتي مرده را نديده باشيم ، در هر صورت اينكه مرده ترس ندارد و كاري هم با ما تدارد ، مطلبي است در حد علم اليقين كه شايدحتي كلمه يقين براي آن اضافه هم باشد. .تقريباً همه انسانها مي‌دانند كه اعتياد چيز خوبي نيست ، ويرانگر است! خانمان برانداز است ، فلان است وغيره . ولي چند نفر واقعاً از اعتياد سر در مي‌آورند ، اين گونه دانستن صرفاً در حد اطلاعات است و خيلي وقت‌ها برداشتي ، غلط و سطحي مي‌باشد و نمي‌توان آن را جزو دانايي محسوب كرد تنها در حد اطلاعات عمومي است .

عين اليقين

از اين مرحله وارد دانايي مي‌شويم ، تعدادي از مردم هستند كه بدون ترس و با خيال راحت در كنار اموات زندگي مي‌كنند ، مي‌خوابند ، غذا مي‌خورند ، كه در واقع شغل آنها مرده شويي و قبركني است . اين افراد در مورد اينكه مرده ترس ندارد و كاري نمي‌كند به عين اليقين رسيده‌اند . آنها اين مسئله را حس كرده‌اند زيرا تجربه آن را دارند .


حق اليقين

 به معني يقين در مقام حقيقت است، يعني يقين حقيقي ، هيچ‌كس به اندازه خود مرده از بي حركت بودن و همينطور بي خطر بودنش مطلع نيست. گاهي اوقات انسانها پس از مرگ كالبد فيزيكي خود را مي‌بينند كه بي حركت گوشه‌اي افتاده ، اين تجربه براي برخي بسيار غير منتظره است .يعني آن را با تمام وجود حس ميكنند.


در مورد مسئله بيماري اعتياد بعضي‌ها يك چيزهائي جسته گريخته شنيده‌اند و يا مثلاً فيلمهايي در موردش ديده‌اند حالا درست يا غلط خدا مي‌داند، شايد هم چند باري در چهارراه‌ها و بيغوله‌ها افراد بيچاره ژنده‌پوش وكثيفي را ديده باشند،با نام معتاد، و وجودشان مملو از تنفر و بيزاري ار چنين موجوداتي شده باشد كه سر بار جامعه‌اند،بي‌اراده،دزد‌و(…)هستند ولي هيچكدام پا را فراتر از اين نگذاشته‌اند كه البته اگر اطلاعات درستي به آنها داده شود ، مفيد فايده است وبسيار هم مؤثرمي‌باشد كه متاسفانه اغلب چنين نيست،اين مرتبه از دانستن همان علم‌اليقين است.


 برخي سالها با بيمار معتاد زندگي كرده‌اند،حالا در نقش پدر،مادر،فرزند،همسر،خواهر، برادر و... بوده‌اند و چه بسا سختي بسياري هم متحمل شده باشند،همسري كه سالها اعتياد همسرش را به‌دوش كشيده و خرج خانه را در آورده وبا شكيبائي آبروداري كرده،در تجربه همسرش بسيار سهيم است‌.


اين دانستن در مورد اعتياد مي‌تواند از نوع عين‌اليقين باشدكه جزء دانائي است. اماخود بيمار اعتياد يا معتاد ازهمه بيشتر اعتياد را تجربه كرده ،‌ با تمام ذرات وجودش ومفهوم خماري براي اوبا مفهوم خماري براي رهگذرخيابان كه تنها در مرتبه علم‌اليقين است فرق دارد. 
معتاد مي‌تواند به درجه حق‌اليقين در مورد مسئله اعتياد برسد،يعني شرطش را دارد.


نكته مهم:‌


 آنچه گفته شد به اين مفهوم نيست كه ما بايد هر چيزي را تجربه كنيم،اصولاً تجربه همه چيز كار انسانهاي نادان است زيرا بسياري مسائل را ديگران كشف كرده‌اند وبراي شكافتن و فهميدنش بهاي بسياري پرداخته‌اندو‌ما با اين كار زحمات و تلاش آنها را ناديده مي‌انگاريم و در اين صورت تجربه ديگران از گردونه خارج مي‌شود و لذا تاريخ تكرار مي‌گردد.  مثلاً اگر بخواهيم دوباره چرخ را اختراع كنيم كار خردمندانه‌اي نيست ؟! .
تجربيات ديگران در قالب آموزش در اختيار ما قرار مي‌گيرد و اين هديه آنهاست.


درمورد نحوه شكل‌گيري دانائي يك مثال مي‌تواند بسيار سودمند باشد. دانشجويي در دانشگاه به آزمايشگاه مي‌رود. استاد آموزش ابتدايي را مي‌دهد. نحوه آزمايش ، هدف از آزمايش و .... دانشجو پس از آموزش، كار خود را شروع مي‌كند و وسايل را فراهم مي‌نمايد. البته وسايل از پيش موجود مي‌باشند. سپس آزمايش شروع مي‌شود. در طول آزمايش دانشجو مدام نظاره‌گر است ، ارقام را يادداشت مي‌كند و ابزارها را به نوبت تنظيم مي‌كند و به آنچه روي مي‌دهد به دقت نظاره مي‌نمايد و شش دانگ حواس او محو مراحل آزمايش است و به چيز ديگري توجه نمي‌كند ، در واقع نمي‌تواند توجه داشته باشد، بايد در لحظه باشد؛ وگر نه بايد از نو تكرار كند.


اين فرايند همان تجربه است . شاهد و جاذب پيام‌ها و سيگنال‌ها.
پس از پايان آزمايش  ، دانشجو نت‌ها يا نوشته‌هاي خود را بر مي‌دارد و به بررسي آنها مي‌پردازد و گاهي اوقات هم به خاطر مي‌آورد كه چه كار كرده است . او با تفكر از يك‌سري مجهولات به معلومات مي‌رسد ، پرسش‌ها را پاسخ مي‌دهد . نمودار رسم مي‌كند و خلاصه به يكسري نتايج ميرسد اين فرايند تفكر است . در پايان نتايج خود را به استاد نشان مي‌دهد و استاد اشكالات و نقاط ضعف و قوت را خاطر نشان مي‌كند و به او آموزش مي‌دهد .
استاد آزمايشها را قبلاً انجام داده و به قول معروف فوت آب است . نكته مهم اينكه هر كدام از اين مراحل در زمان خود انجام مي‌شوند ما نمي‌توانيم وقتي آزمايش مي‌كنيم نتايج را به هم ربط دهيم ، زيرا بايد نظاره‌گر باشيم و يا وقتي استاد آموزش مي‌دهد آزمايش كنيم يا نتايج آن را بررسي كنيم .
در زندگي ، دانايي به همين طريق اتفاق مي‌افتد . بر اين باوريم كه هر كسي بر مبني خواسته‌اش آزمايش و يا آزمايشهاي بخصوصي را انتخاب مي‌كند ابتدا آموزش مي‌بيند، وارد تجربه مي‌شود ، تفكر مي‌كند و در پايان رفع اشكال مي‌شود و اگر ناقص بود ، دوباره قسمتهاي ضعيف را تكرار مي‌كند.
بگذريم !


در اين مورد هم به طور مفصل صحبت خواهد شد . دانشجويي كه حواسش پرت است مي‌خواهد كه بداند ولي ناخالصي‌هاي او حواسش را پرت مي‌كند ، دانشجو در آزمايش شركت كرده و اين امر نشان دهنده خواست او به جهت يادگيري مي‌باشد ، در قسمتي دچار تكرار مي‌شود و شايد مجبور شود يك چيز را چند بار تكرار كند ، زيرا در مراحل آزمايش دچار مشكل شده است ، چرا؟
همه ما پيرامون مسائلي كه با آن روبرو هستيم يك دانشجو هستيم و بهتر است اين را بدانيم .
تكرار صرفاً به اين دليل پيش مي‌آيد كه ما در يك مرحله دانايي متوقف شده‌ايم ، به همين دليل اميرالمؤمنين (ع) مي‌فرمايند :
آن كس كه دو روزش يكسان است متضرر شده است ! زيرا دانايش در هر روز بدون تغيير مانده است . زمان سپري شده ، انرژي هم مصرف شده ولي چيزي برداشت نشده است.


 هر كدام از مراحل پديد آمدن دانايي در زمان خود زيبا هستند . اين مطلب در زندگي ما بسيار تاثير گذار مي‌باشد . هنگامي كه برف مي‌بارد و يا دسته گلي برايمان هديه آورده مي‌شود يا فيلمي را براي اولين بار مي‌بينيم ، همين طور آهنگ دلنشيني را براي اولين بار مي‌شنويم ، اين زمان ، زمان نقد و بررسي نيست ، بلكه زمان ناظر بودن است .


ناظري تمام عيار ، زمان ، زمان تجربه است ،‌نه چيز ديگر .
 اگر غير از اين باشيم از دريافت حس محروم مي‌شويم و اين هم مقوله‌اي است كه بدان اشاره خواهد شد .

  حـس 


واژه‌هاي مجهول براي توصيف مجهولات ، خوب معلوم است كه به كجا مي‌رسد!؟ هيچ جا ! البته هر كدام  برداشتي داريم ،‌بهتر است ساعتهايمان را با هم تنظيم كنيم .


 حس يكي از صور پنهان است كه تقريباً در همه جا مي‌توانيم جاي پايش را ببينيم و دنبال كنيم .حس اولين شروع به كار افتادن قوه عقل است ، حس در يك كلام نيرو است . در واقع هر نوع حسي يك نوع نيرو مي‌باشد و همانند نيرو عمل مي‌كند.

بررسي نيروها 


 براي اينكه به اهميت حس پي ببريم ، كمي در مورد اثر نيروها در كائنات صحبت مي‌كنيم . در طبيعت چهار نوع نيرو داريم كه منشا كل پديده‌ها و رويدادها همين چهار نيرو هستند .


1-نيروي جاذبه ناشي از جرم
2-نيروي جاذبه و دافعه الكتريكي
3-نيروي هسته‌اي قوي
4-نيروي هسته‌اي ضعيف

اكنون مي‌خواهيم كمي در مورد نيروي جاذبه و اثرات آن صحبت كنيم . تمام اجسام داراي جرم هستند و طبق قانون جاذبه تمام اجرام به هم نيرو وارد مي‌كنند كه اين نيرو را به سمت يكديگر مي‌كشد و جذب مي‌كند .
بين دو جرم سبك اين نيرو اندك است ولي هر گاه دو جسم بزرگ باشند و يا لااقل يكي از آن ها بزرگ باشد ، آن وقت اين نيرو قابل مشاهده است . سرتان را درد نياورم ، تمام حركت اجرام آسماني بر اساس اين نيرو است . اثر اين نيرو بر روي اجسام (مثل اثر خورشيد روي سياره زمين) باعث پديد آمدن حركت دوراني مي‌شود ، گردش زمين به دور خورشيد ، گردش ماه به دور زمين و يا ماهواره‌ها به دور زمين را همين نيروي جاذبه پديد آورده است .
از آن گذشته ، پديده‌هايي نظير جذر و مد درياها و اقيانوسها ، اثر نيروي جاذبه ماه مي‌باشد . اگر اين نيرو وجود نداشت ، تمام اجرام آسماني به حالت معلق در فضا بدون هيچ حركتي باقي مي‌ماندند ، حتي هيچ ستاره‌اي نمي‌توانست نور افشاني كند زيرا شرايط لازم براي واكنشهاي هسته‌اي صرفا در اثر نيروي جاذبه پديدار مي‌شود .

خلاصه اينكه نه فصولي داشتيم ، نه شب و روزي ، اصلاً هيچ موجودي نمي‌توانست زندگي كند، چه رسد به اينكه متكامل هم بشوند .
حال اگر حس را معادل نيرو بگيريم، ‌مي‌توانيم اهميت آن را درك نماييم . حس در درون ما هم باعث حركت و تحرك مي‌شود و تاكنون هم شده است . اگر از ما انجام كاري را بخواهند و يا بخواهيم كاري را انجام دهيم ، ولي در پاسخ بگوييم حسش نيست! ، يعني در واقع زماني است كه ما براي انجام آن كار نيروي لازم را در خود نمي‌بينيم و يا دشوار است كه آن نيرو را در خودمان بيدار نماييم.


 در اين گونه موارد ، يا دست به آن كار نمي‌زنيم و يا با دشواري و ناراحتي آن كار را به انجام مي‌رسانيم . همه چهار نيروي نام برده شده ،‌دو تاثير عمده را در ما ايجاد مي‌كند . آيا مي‌توانيد حدس بزنيد آن دو اثر عمده چه هستند ؟


البته مي‌دانيم ذرات حاوي بار الكتريكي مي‌توانند دو نوع بار داشته باشند .


الف : بار مثبت
ب  : بار منفي


 بار مثبت در اثر كمبود الكترون و بار منفي در اثر فزوني الكترون پديدار مي‌شود . بارهاي هم‌نام يكديگر را دفع مي‌كنند و بارهاي غير هم نام يكديگر را جذب مي‌نمايند.


حس در وجود ما چنين اثري را ايجاد مي‌كند. يا ما را به سمت چيزي جذب مي‌كند و يا از چيزي دور(دفع) مي‌نمايد. در واقع ما به سمت برخي كارها ، اشخاص يا اجسام جذب مي‌شويم و يا از برخي كارها ، ‌اشخاص و اجسام دور مي شويم .


 حال بياييم كمي در مورد اين موضوع فكر كنيم . زمانيكه تمايل به انجام هيچ كاري نداريم و يا نمي‌خواهيم با كسي ملاقات كنيم و اصولاً‌دست به عملي بزنيم ، يا وضعيتي پيش مي‌آيد كه فكر مي‌كنيم ديگر چندان فرقي نمي‌كند كاري بكنيم يا نكنيم ،‌ معمولاً از اين واژه‌ها استفاده مي‌كنيم : حسش نيست! حس و حال ندارم ! بي حوصله‌ام ! بي حسم ! حسم بسته است ! ....


در هر صورت مي‌توان گفت تمايل ما و يا عدم تمايل ما براي انجام كارها ، برقراري ارتباطات ، با حس ارتباط نزديك و عميقي دارد .
مي‌توانيم بگوييم تقريباً در همه جا رد پاي حس مشاهده مي‌شود . پس به نظر شما لازم نيست براي طي سفر خود  در موردش كمي تعمق و تفكر نماييم ؟ در واقع لازم است كه بدانيم كمبود و يا فقدان حس و همينطور بيداري و قوي شدنش ،‌ در درون ما مي‌تواند مشكلات و حتي خطراتي را به همراه داشته باشد .


به عنوان مثال : بيماري پوچي و افسردگي و حقارت در اثر كمبود و فقدان حس هاي بخصوصي در ما به وجود مي‌آيد و بيماري هاي جنون ، خودشيدايي، ‌سرگشتگي در اثر افزايش و تقويت برخي حسها مي‌تواند بروز نمايد . قوي شدن حس در انسان اگر ظرفيتش بوجود نيامده باشد باعث انفجار در ساختارهاي ما يا انفجار سلولي مي‌شود .


عقل در تكامل خود مانند ماشين تابع خود است و حس اولين شروع به كار گيري قوه عقل است . اگر حس را همانند استارت و يا سوخت موتور عقل در نظر بگيريم ، چنانچه سوخت اوليه قدرت انفجارش 10 برابر شود تكليف موتور معلوم است . آنوقت احتراق درون موتور مي‌تواند به انفجاري بزرگ منتهي شود كه باعث تركيدن سيلندر و خرد شدن پيستون ها مي‌گردد. به ديگر سخن اگر استارت بسيار قوي باشد ، به موتور آسيب مي‌رساند .
انفجار دروني مسئله شوخي برداري نيست . اين همه انسان ها كه در بيمارستان ، دارالمجانين، ‌خانه و كلينيك بستري شده‌اند و قادر نيستند تعادل خود را حفظ نمايند ، حركات غير معقول انجام مي‌دهند و براي آرام كردنشان،‌ خروارها قرص و داروي شيميايي استفاده مي‌شود و تنها آن ها را در حالت منگي و گيجي نگه مي‌دارند،‌ قوي شدن حس آن ها و نبود ظرفيت لازم در آنان، ‌اين وضعيت را پديد آورده است . مايع درون گوش كه شايد مسئله ساده‌اي به نظر مي‌رسد ، تعادل فيزيكي ما را كنترل مي‌كند. با اندك به هم ريختگي در آن مي‌تواند ما را براي همه عمر زمين گير نمايد. براي مثال : شخصي همسر و فرزندانش را در يك حادثه از دست مي دهد و ناگهان از اين رو به آن رو مي‌شود و كارش به تيمارستان مي كشد . چرا ؟


 شخصي براي اولين مرتبه حشيش و يا چيزي مشابه آن مصرف مي‌كند و خل و چل مي‌شود، ‌فردي كوكايين مصرف مي‌كند و در قالب ورزش عضلاتش پاره مي شوند . اين ها همه نمونه‌هايي از انفجار ساختارها چه در قسمت صور پنهان و چه در قسمت صور آشكار مي‌باشند، ‌كه همه ناشي از قوي شدن حس و نبود ظرفيت لازم است . روزي از يكي از دوستان كه تجربه مواد مخدر گوناگوني را داشت ، پرسيدم : يك نفر كه مي‌تواند 10 بار از بارفيكس ، خود را بالا بكشد ،‌ اگركوكايين مصرف كند ، آن وقت چند تا بارفيكس مي‌زند ؟ دوستم با اطمينان پاسخ داد 100 بار تا 200 بار .
گفتم بعدش چي؟


پاسخ داد : احتمالاً تاندون هاي دستش پاره مي‌شود و براي مدتي و يا براي تمام عمر فلج و ناتوان مي‌شود .
ساختار فيزيكي استخوانهاي ما و تاندونهاي ما براي عضلات ما طراحي و پرورش يافته‌اند و نيروي عضلات ما هم مشخص است . هر گاه وضعيتي پيش بيايد كه ناگهان نيروي آن ها زياد شود ، ديگر استخوان ها و تاندون ها تحمل فشار وارده را ندارند و معلوم نيست چه بلايي بر سر آن ها بيايد . اين در مقوله صور آشكار و جسم است و وضعيتي مشابه آن در صور پنهان وجود دارد . 

 

 

|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
موضوعات مرتبط: جهان بینی , ,
برچسب‌ها: جهان بینی , تفکر , علم , صورانسان , اشکار , پنهان , عقل , شهر وجودی , نفس , روح , اماره , لوامه , مطمئنه , یقین , عین , دانایی , موثر ,
تاریخ : چهار شنبه 13 خرداد 1394
نویسنده : مرتضی

جهان بینی (2)

 
 

 

قوانين بازي

براي اينكه وارد يك بازي شويم گام اول فراگيري قوانين آن بازي است مثلا در بازي شطرنج حركت مهره ها در بازي الك دولك ياركشي و تعيين زمين بل گرفتن پرتاب چوب و.... فرقي نمي كند چه بازي باشد گام اول ياد گيري  قوانين است . شايد اين قسمت كمي خشك باشد، ولي وقتي  وارد بازي  شديم، وضعيت به گونه‌اي ديگر مي‌شود. حال فرض كنيم كه قسمت اول را حذف نموده ، ناديده بگيريم. اگر همينطوري وارد بازي شويم ، بدون فراگيري قوانين بازي، براي همبازي‌هاي خود مشكل درست مي‌كنيم و خودمان هم كلافه مي‌شويم ويا از خودمان قانون در مي‌آوريم وبه طور قطع قوانين را زير پا مي‌گذاريم . 


اگر حريفان رندي داشته باشيم سرمان كلاه مي‌رود و خلاصه اينكه شلم شوربا مي‌شود . بازي لذت‌بخش و مفرح برايمان تبديل به كاري بيهوده ومزخرف ميشود.حالا برويم سر زندگي خودمان.


اين زندگي ما هم شبيه يك بازي بزرگ وگسترده است. وقتي قوانين بازي را بلد نباشيم نمي‌توان انتظار چنداني داشت . ما در كنگره 60 معتقديم تمام مشكلات و بيچارگي ما در زندگي زير سر همين قسمت است. يعني ما به دليل اينكه قوانين زندگي كردن را نمي‌دانيم مدام خطا مي‌كنيم وبراي خود و سايرين مشكلات درست مي‌كنيم.


در جهان بيني ما به دنبال فراگيري قوانين زندگي هستيم .

 


نقش حس در توقف فرايند دانايي :

اگر يادمان باشد هدف اصلي نيروهاي باز دارنده توقف فرايند دانايي بود. اما هنوز درمورد اينكه چطور اين كار صورت مي‌گيرد، هيچ صحبتي ننموده ايم. خوب است مثلث دانايي را به خاطر بياوريم:  تفكر ـ تجربه ـ آموزش سه ضلع آن بودند. نيروهاي منفي يا بازدارنده كه حسهاي منفي وبازدارنده هستند، با كمك حسي كه همجنس خودشان است ، فرايند تخريب را كه شامل انهدام و انحراف است را به انجام مي رسانند. قبل از اينكه جلوتر برويم  بهتر است به اين نكته اشاره كنيم كه نيروهاي باز دارنده بيشتر و اصولا دانائي موثر را هدف قرار مي‌دهند، چون براي آنها مهم تر، عدم توانايي در انجام عمل سالم است. قدرت تشخيص در مرحله دوم اهميت قرار دارد كه به دانايي مربوط مي‌باشد.


 در اين مورد اگر ما روي يك ضلع مثلث كار كنيم ويا حتي دو ضلع و يك ضلع را رها نمائيم چندان توفيقي در قدرت به اجرا در آوردن پيدا نمي نمائيم ، به خصوص اگر آن اضلاع قبلا به اندازه كافي رشد كرده باشند 

به عنوان مثال اگردرمثلث دانايي شخصي ، ضلع تجربه از ساير اضلاع بزرگتر باشد و اين شخص مدام دست به تجربه بزند وبه  تجربياتش بيفزايد روز به روز مثلثش نا متقارن‌تر مي شود و دانائي موثر او رشد قابل توجهي نمي كند .

مثلث 2

با توجه به شكل :


مثلث شماره 1 مربوط به وضعيتي است كه در آن سه ضلع به صورت نامتقارن رشد نموده‌اند و مثلث شماره 2 مربوط به وضعيتي است كه شخص به جاي اينكه تفكر را تقويت نمايد، مدام به تجربيات خود افزوده است و اين امر باعث شده كه مثلث داناييش نامتقارن‌تر شود. اگر مثلث دانايي موثر را درون اين دو مثلث رسم نماييم ، متوجه مي‌شويم پس از افزايش تجربيات شخص وگذشت زمان قابل توجه، مثلث دانايي موثر رشد نا مطلوبي داشته است كه حتي مي‌  تواند اين رشد در حد صفر، شايد هم منفي باشد .


نكته مهم اين است كه، اگر چه نيروي بازدارنده بر روي هر سه ضلع كار مي كند ولي اگر مانع از رشد يك ضلع هم شود كار براي ما دشوار مي شود . هنر ما اين است كه به گونه اي عمل كنيم كه دانايي ما به دانايي موثر نزديك شود.
به نظر شما اين سه حس كدامها هستند؟
 بهتر است از تفكر آغاز نمائيم.

تفكر:


 چه چيز مانع تفكر كردن مي‌شود؟ در نوشتارهاي گنگره 60 در كتاب عبور از منطقه 60د رجه زير صفر جمله اي داريم تحت اين مضمون: ترس تفكر را مي‌خورد وتفكر خورده شده مانند غذاي فاسد غير قابل مصرف است .
واقعاً هم همينطور است زمانيكه مي ترسيم ديگر نمي توانيم ارتباط بين داده‌ها را برقرار نمائيم و از مجهولات به معلومات برسيم همه چيز را با هم قاطي مي كنيم مثلا لحظه اي كه يك شير مي‌خواهد به شكارچي حمله كند وشكارچي چند لحظ فرصت دارد تا تفنگش را فشنگ گذاري نمايد، در اينجا ترس باعث مي شود تا نتواند اين كار ساده را به انجام برساند فشنگها را چپكي مي‌گذارد، يا از دستش مي افتند. خلاصه اينكه معلومات را هم نمي تواند به هم ربط دهد چه رسد به مجهولات !!     


و يا وقتي قاتلي به دنبال ماست وما مي خواهيم وارد منزل شويم واز دستش خلاص شويم ، باز كردن در با كليد در آن زمان كاري دشوار محسوب مي شود ، پيدا كردن كليد مورد نظر، جا گذاري كليد در قفل ، ممكن است حتي كليد را در قفل بشكنيم .( البته بهتراست در اين هنگام نسبت به قاتل ديد مثبتي داشته باشيم!) پس مي توان گفت ترس يكي از ابزارهاي ذرات ناخالصي ونيروهاي بازدارند ه ما مي باشد كه اجازه نمي دهد ضلع تفكر رشد نمايد .

تجربه‌‌ :


خوب به نظر شما چه چيز يا چه حسي مي‌تواند مانع از تجربه كردن شود . اصلا چه حالتي ما را از تجربه محروم مي‌كند. مطمئـناً وضعيتي كه ما را از جمع ، مشاهده كردن وناظر بودن دور مي‌كند وما را در گوشه اي يا كنجي متوقف نموده و اسير مي‌نمايد. حس نا اميدي اين كار را به نحو احسن انجام مي‌دهد و فرآيند تجربه را متوقف مي‌كند. نا اميدي ما را زمين‌گير مي‌كند و مانند كالبدي بي جان در گوشه اي رها مي‌كند. حركت ما را بدون اينكه در زندان باشيم در حصاري نامرئي محدود مي‌كند. نا اميدي يك انفرادي نامريي است.
آيا جملات زير در حالت نااميدي برايتان آشنا نيست ؟


ديگرفايده ندارد، كار من تمام شده است ، ديگر وقت مردن من است ، بايد تا آخر عمر اينگونه باشم، با بدبختي بميرم ، كاش مرده بودم، مادر چرا مرابدنيا آوردي.
نا اميدي اثر غم و اندوه خارج از تحمل است و اصلا نااميدي بدون غم و اندوه پديد نمي‌آيد.
هنگاميكه تلاش ما براي رسيدن به خواسته هايمان بدون تاثير مي‌شوند و زماني‌كه بارها از راههاي گوناگون به جهت حل به مسائل حمله نموده‌ايم ولي آنها همچنان بدون تغيير به جاي مانده‌اند ، اين حس مي‌تواند حالمان را حسابي جا آورد . در مسئله بيماري اعتياد پس از ترك‌هاي مختلف و طاقت فرسا ، وقتي حسابي زور خود را زده‌ايم ديگر باورمان مي‌شود كه اين مسئله را بايد هميشه به دوش بكشيم. نا اميدي تجلي بار غمي است كه نمي توانيم آن را زمين بگذاريم. 
           
آموزش:


حالا ديگر نوبت آموزش است : براي آموزش هم ، حسي است كه مانع از رشد آن مي‌شود وآن جيزي نيست جز منيّت .


هر تنابنده‌اي كه به اين مرض مبتلا شود اصلاً نمي‌تواند از آموزش چيزي برداشت نمايد .منيّت به صورت زمينه‌اي و كلي مي‌تواند عمل نمايد، يعني اگر ما در مورد دانش و هنر به خصوصي منيّت داشته باشيم ودر آن مورد خود مركز بين شده باشيم مثلاً درس فيزيك، ديگر يادگيري وآموزش پذيري ما در آن مورد خاص وارد مرحله ركود مي‌شود. هرگاه فكر كنيم بهتر از همه فيزيك را مي‌فهميم آن وقت خود را به عنوان آموزگار خويش برمي‌گزينيم و ديگر كسي نمي‌تواند به ما آموزش دهد .


هر قدر در اين حس پيش برويم حلقه تنگ‌تر مي‌شود وما مي توانيم تنها چند نفر رادر حد واندازه‌اي ببينيم كه قادرند به ما آموزش دهند ، آنوقت نسبت به سايرين مانند يك موجود بسته عمل مي نماييم  وآموزش پذيري مان نسبت به آنها صفر مي شود. با استاداني برخورد داشته‌ام كه دانشجويان خود رادر اندازه‌‌اي نمي ديدند كه بتوانند از آنها بياموزند. وقتي دانشجوئي ايرادشان را خاطر نشان مي‌كرد پس از چند بار توضيح، باز هم متوجه نمي شدند زيرا باور نداشتند كه بتوانند از دانشجويانشان مطلبي بياموزند . 


درنهايت ما به جايي مي‌رسيم كه فقط خود را قبول مي‌كنيم . اين بيماري در بين قشري كه با علم وهنر سروكار دارند شيوع بيشتري دارد . كه مي توان به آن منيّت زمينه‌اي گفت .                                      

تعريف منيّت :


منيّت احساسي است ناشي از اينكه جايگاه خود را بالاتر از آنچه هست تصور نماييم نشانه آن اين است كه توانايي هاي ما بر عليه ما وبه ضررما به كار مي‌روند  واين اتفاق درست زماني ميافتدكه ظرفيت ودانايي ما در ابعاد و حد توانايي ها و استعدادهاي  بروز يافته نباشند . در اين حالت ما با نيروي خودمان ضربه فني مي‌شويم .


نقاط ضعف وناتواني‌ها نمي‌توانند منيّت را ايجاد نمايند.
كسي كه نوازندة ماهري در ساز گيتار است مي‌تواند در مورد گيتار نواختن دچار منيّت شود  والا شخصي كه اصلا نمي‌داند گيتار چه شكلي است واز آن سر رشته ندارد نمي تواند در گيتار نواختن دچار منيّت شود. ما در زمينه هايي كه دچار خود برتربيني مي‌شويم آموزشمان كند و يا متوقف مي شود. در واقع فرآيند يادگيري‌مان دچار اختلال مي گردد .


هرگاه شخصي كه ظرفيت لازم در او پديدار نشده است، در چند مورد نبوغي از خود نشان دهد، ممكن است تصور كند كه با بقيه فرق اساسي دارد و به قولي گل او را از جاي ديگري آورده و مايه افتخار و مباحات خالق هستي است.
ساير همنوعانش از اينكه او در بين آنها است بايد شاكر و سپاسگزار باشند ، اين انديشه در ادامه به جايي او را هدايت مي‌كند كه قدرت يادگيري وجذب را از دست مي دهد و اصولاً آموزش‌ناپذير مي‌شود. سالهاي متمادي بر او مي گذرد ولي همچنان در نقطه‌اي متوقف شده، دچار فرايند فرسايش مي شود كه مي توان آنرا منيّت كلي خواند .


شايد بسياري از ما اين حالات را در يكديگر رويت كرده باشيم وآنرا به عنوان يك رفتار اجتماعي و خصوصيت اخلاقي پذيرفته باشيم و بگوييم يك چيز ذاتي است ولي متاسفانه بايد به عرضتان برسانم كه اينها بيماري هستند.  اگر در شهري بيشتر آدمها چشمانشان چپ باشد، آنوقت اين توهم پيش مي آيد كه چپ بودن چشم يك امر طبيعي است و اگردرشهري بيشتر ساكنين آن به علت تغذيه نا درست به استخوان درد مبتلا باشند ، اين  توهم پيش  مي‌آيد كه استخوان درد يك وضعيت طبيعي است .


 زماني در دانشكده‌اي استادي بود كه دقيقا سر وقت به كلاس مي رفت ، كلاسش را طبق  برنا مه آموزشي تعطيل مي‌كرد واز وقت كم نمي گذاشت ، كلاس حل تمرينش هم برقراربود، امتحان ميان ترم را برگزار مي‌كرد، از روي نوشته پاي تخته كپي نمي‌كرد، در موقع تدريس نكات تازه‌اي به ذهنش مي‌رسيد، خصومت شخصي را در نمره ورقه تلافي نمي‌كرد، هيچ كدام از استادان ديگر، به اندازه او اين مسا يل را رعايت نمي‌كردند. دير مي‌آمدند و زود مي‌رفتند، مي دانيد نظر ساير استادها در مورد اين شخص چه بود ؟


آنها مي گفتند او ديوانه است، آنرمال است، رواني است! يك تخته اش كم است!!!
حال بهتر است برگرديم به سه نيرو.
اثر سه نيروي نام برده ( ترس ، منيّت ، نا اميدي ) در ما به صورت يك مقاومت چند جانبه و بزرگ بروز مي نمايد.

ترس


 ترس، حسي است ناشي از در آستانه سقوط قرار گرفتن و يا از دست دادن چيزي. هنگامي كه در حال از دست دادن آزادي ، قدرت ، اعتبار ، توانايي ، ثروت ، محبت ، زندگي وحيات هستيم دچار ترس مي شويم .گويا در حال اسير شدن، در تله افتادن ، و يا در مخمصه قرار گرفتن مي‌باشيم.
در ضمن ناشناخته ها مي توانند منشاء ترس باشند.      


 اگر به مكان نا شناخته اي برويم كه آنجا تاريك باشد، ممكن است دچار ترس بشويم ، چون نمي دانيم با چه چيزهايي روبرو مي‌شويم . در اينجا ناشناخته بودن محيط، باعث بروز ترس در ما شده است  . ترس باعث ميشود كه از روبرو شدن با خيلي از مسايل ويا تفكر پيرامون بسياري از اموري كه با آنها سروكار داريم ، سرباز زده و فرار نماييم. در اين مورد ما در جهت عكس شروع به حركت مي نماييم و يا در لحظه روبرو شدن جا خالي مي دهيم . در واقع ترس در ما دافعه‌اي ايجاد مي نمايد كه نتيجه آن، دور شدن از مسايلي است كه تفكر پيرامون آنها مي تواند باعث رشد ضلع تفكر در مثلث دانايي شود .
ما از برخي مسايل فرار مي كنيم و به سمت مسايل ديگر جذ ب مي‌شويم و به آنها مي‌چسبيم، يعني ترس، هم در ما اثر دافعه دارد و هم جاذبه.


روز اول دبستان را به خاطر بياوريم ،  برخي از بچه‌ها چند قدمي كه از مادرشان دور مي‌شدند كمي اين‌طرف آن‌طرف را نگاه مي‌كردند، به عقب بر مي‌گشتند ومادرشان را سفت بغل مي كردند. دست آخر يا بر ترس خود غلبه مي‌نمودند و وارد جمع مي‌شدند و يا كار به گريه و زاري مي‌كشيد و ممكن بود چند روزي هم طول بكشد. هنگامي كه بچه‌ها با يكديگر ارتباط بر قرار مي‌كردند وهمين‌طور بر ترسشان غلبه مي‌نمودند ، به شادي و شعف و جنب وجوش دست مي‌يا فتند.
اگر بتوانيم از ترسهاي خويش عبور نماييم ، چنين حالتي را تجربه خواهيم نمود. براي عبور نمودن از ترس لازم وضروري است كه با آن روبرو شويم. نا گفته نماند كه ترس مي تواند باعث حفظ شدن ما از برخي بلايا باشد، ولي در اينجا منظور از ترس ، ترس منفي و بازدارنده است. پس اين نكته را فراموش نكنيم ، در هنگام ترس مي‌خواهيم از كارهايي فرار نماييم وبه كارهاي ديگري متوسل شويم . اكنون اين پرسشها مطرح  است.


1- اينكه ترس از كجا پديد مي آيد، در واقع سرچشمه آن كجاست ؟


2- چگونه ترس از بين مي رود ويا به قولي محو مي شود ؟


 هنوز دانش‌مان براي اينكه به اين دو پرسش پاسخ دهيم تكميل نشده است، ولي مي‌توان به اين نكته اكتفا نمود كه ترس همواره در مقابل از دست دادن بوجود مي آيد.


 از دست دادن آزادي ، ازدست دادن توانايي ، قدرت ، اعتبار ، ثروت ، محبت ، حيات ، يا زندگي ، در يك كلام احساس ناشي از اينكه در حال اسير شدن هستيم  ويا ممكن است در تله بيفتيم و چيزهايي را از دست دهيم ، ترس ناميده مي‌شود. كه خوب مي‌دانيم ناشناخته ها مي توانند منشاء ترس باشند .
به عنوان مثال : دير آمدن فرزندان به خانه مي‌تواند در والدين ترس به وجود آورد ، زيرا ممكن است آنها را از دست بدهند . شركت در امتحان مي‌تواند مولد ترس و اضطراب باشد، به دليل اينكه خراب شدن امتحان ممكن است باعث آبروريزي ما شود . و يا باعث اتلاف وقت (از دست دادن پارامتر زمان ) ، از دست دادن امكان ادامه تحصيل. تصور كنيد شما در امتحاني شركت نموده‌ايد كه در صورت نياوردن نمرة به خصوصي از دانشگاه اخراج شويد. قبل از شروع امتحان دچار چه حسي مي‌شويد؟ اگر پاسخ سوالها را بلد نباشيد چه طور؟! دو ساعت فرصت داريد تا پنج سال موقعيت را حفظ نماييد.


هر قدر موقعيتها حساستر باشد شدت ترس به وجود آمده بيشتر مي‌باشد. مصرف اوليه مواد با ترس و نگراني همراه است ، زيرا اين احتمال را مي‌دهيم كه اسير و گرفتار شويم .

نا اميدي


حس نااميدي در ما دافعه وجاذبه پديد مي آورد. مانند ترس. در هنگام نا اميدي تمايلي به انجام كارها نشان نمي دهيم ، مگر مجبور شويم. وقتي اين حالت وخيم مي شود يعني نيروي نااميدي در ما قدرتمند مي‌گردد. خودمان را يك جا گم و گور مي كنيم ، كم حرف و بي صدا و بي‌‌حوصله مي شويم، تلفن را از پريز مي‌كشيم ، به خودمان مي‌گوييم ديگر كاري از من ساخته نيست. مي‌گوئيم روي من يكي حساب نكنيد،  نا اميدي هنگامي بروز ميكند كه ما با  تمام وجود خواهان چيز ي هستيم  و خواسته اي داريم ، ولي توان اينكه به آن خواسته برسيم را در خود نمي بينيم و نمي‌يابيم. با تمام وجود مي‌خواهيم از اعتياد رها شويم ولي تمام درها را بسته مي‌بينيم و خود را خسته و ناتوان از پيكارهاي بي حاصل، كه اغلب بسيار سنگين بوده‌اند و درد و رنج زيادي را به ما وارد كرده اند. نا اميدي تجلي فشار بار غم و اندوهي است كه نمي توانيم  به زمين بگذاريم، به دوش كشيدن اين بار دشوار است و گويا اين طور به نظر مي رسد كه زمين گذاشتنش دشوارتر.
در اين حالت تنها به ياد روزهائي مي‌افتيم كه مواد مصرف نمي‌كرديم ، آزاد و رها بوديم، بي‌پول نبوديم ، سر حال و پر انرزي بوديم، روزگار خوشي داشتيم، شاگرد اول بوديم، جوان و زيبا بوديم، تنها نبوديم. البته با ديدة حسرت و افسوس.


در حالي كه گوشه اي وارفته ايم مي‌گوييم آه چه بوديم وچه شديم وتصاويري را در ذهن خود مجسم مي كنيم كه از شكست هاي پي در پي ما و لحظات سخت ورنج آور خبر مي دهد. به سمت تصاويري جذب مي شويم كه بدبختي ما را بهتر نمايش مي دهد. در اين هنگام ما به عمق بيشتري از نا اميدي فرو مي رويم . گويا صدايي از درون مي گويد كار تو ديگر تمام شده است ، كاري از تو ساخته نيست ، خودت را مسخره كردي ، مال اين حرفها نيستي ، تاريخ مصرفت تمام شده ، مگر خوابش را ببيني كه از اين بلاها رها شوي.


نكته قابل توجه اينكه : نوعي از موسيقي مي‌تواند نااميدي را تشديد نمايد. ما آهنگهائي گوش مي كنيم كه ما را در حس نااميدي نگه مي‌دارند. كه اغلب هم نسبت به اين آهنگها تعصب به خصوصي از خود نشان مي دهيم ، غافل از اينكه از چيزي دفاع مي كنيم كه در تخريب و ويراني ما سهم قابل توجهي دارد. در نااميدي از چيزهايي دفاع مي‌كنيم كه خود مولد ، منشاء و يا تقويت كننده نااميدي هستند. تلي از زباله را دور خود جمع مي‌كنيم ، بارهاي اضافه و به دردنخور. در تعريف نا اميدي آورده شد كه (فشار ناشي از بار سنگيني كه به دوش مي‌‌كشيم) وسائل اضافه ، آت و آشغال ، دوستان بي فايده....  اثر نا اميدي در ما باعث مي‌شود كه دور و برمان پر از چيزهاي اضافه باشد. نه از آنها استفاده مي‌ كنيم و نه مي‌توانيم رهايشان كنيم. خانه تكاني، نمادي از حركت در خلاف جهت نا اميدي است . لجاجت ،‌ يك دندگي ، انزوا ، افسردگي ، خواب سنگين و نامتعادل ، پرخوري ، دفاع از روابط ويرانگر ، بي‌ حسي ، بي‌‌انگيزه بودن و پوچي ، محصولات نااميدي هستند . 


يك روز در ماشين يكي از دوستان بودم ، آهنگي گوش مي‌كرد كه حتي حال متعادل‌ترين آدمها را بهم مي‌ريخت. وقتي در مورد تاثير مخرب آهنگي كه گوش مي كرد صحبت كردم ، با ناراحتي تمام مخالفت كرد كه برايم غير منتظره بود ، تمامي انسانها ابتدا در مقابل مسئله‌اي كه بخواهد وضعيت فعلي آنها را تغيير دهد از خود مقاومت نشان مي‌دهند. چه تغيير در جهت خير باشد و چه در جهت شر. ميزان اين مقاومت در تغييرات مثبت به جهالت ما ودر تغييرات منفي به‌دانايي ما بستگي دارد .


تصاوير و اصوات داراي قدرت چشمگير و باور نكردني هستند و در مقوله جهان بيني ، نقش آنها در جهت پيمودن سفر اول ودوم وحتي سوم بسيار مهم مي‌باشد. نيروي باز دارنده از اين ابزارها به جهت پديد آوردن حس هاي مخرب و ويرانگر به صورت بسيار زيركانه استفاده مي‌نمايد، كه انشاالله بتوانيم ما هم از اين ابزارها در جهت اهداف خودمان بهره لازم را ببريم .      

  
وقتي بايكي از بچه هاي كنگره (علي صالحي) در مورد قرص هاي اكس صحبت مي‌كردم، به من گفت برخي از آهنگها مخصوص استفاده از اين قرصها مي باشد، آدمهاي معمولي حتي تحمل شنيدن اين آهنگهاي بخصوص را ندارند . 
نتيجه كلي‌‌: اكنون مي‌دانيم كه چرا در ما چنين نيروهاي وجود دارد و چرا اين حس ها در ما قدرت نمايي مي كند. حال فهميده‌ايم ، ترس ، نااميدي ، منيّت ابزارهايي هستند در اختيار نيروهاي باز دارنده و قطب هاي منفي و نفس اماره به جهت اينكه مانع از رشد دانايي ما شوند. زيرا دانايي محكم ترين سپر در برابر تحقق خواسته هاي نا معقول مي باشد. 


حالا مي‌توان اين پرسش را مطرح نمود كه حس‌هاي بازدارنده چگونه بوجود مي آيند ؟


نيروهاي منفي چگونه اين حالتهاي نا خوشايند را در ما پديد مي‌آورند منشاء آنها چيست ؟
 براي پاسخ به اين سوال لازم است كه در مورد مكانيزم ذرات نفس ونحوه ارتباط آنها با هم دانش خود را تكميل نمائيم .
تا فراموش نكرده‌ايم ، نااميدي ، منيّت و ترس، «مثلث جهالت» را تشكيل مي دهند.

 


نكته مهم : حسهاي منفي حتي در سفر سوم بروز مي‌ نمايند ، زيرا تكامل در تمام سطوح بر قرار است و آموزش همچنان ادامه دارد . ولي فرق اصلي در اين است كه در سفر سوم شخص همواره در جهت فرمان مي‌ باشد و اعمال چنين بزرگي در ديگران تخريب ايجاد نمي‌‌نمايد ، بلكه باعث آموزش مي شود. به عبارت ديگر يك مسافر سفر سوم از صراط مستقيم خارج نمي‌شود، ولي در سفر دوم انسان مي‌ تواند به طور كلي از صراط مستقيم منحرف شود و به تاريكيها بازگشت نمايد . 

قوانين حاكم بين ذرات نفس :


1ـ ذراتي كه داراي خواسته وحس مشترك هستند به سمت يكديگر جذب مي شوند ويكديگر را مي ربايند به قول معروف (آب مي گردد و گودال را پيدا مي كند). هرگاه قطرات جيوه را روي يك سطح پخش نماييم وهمين طور قطرات آب ، قطرات جيوه به سمت يكديگر جذب مي‌شوند و قطرات آب هم به سمت يكديگر.
    خلافكاران همديگر را پيدا مي‌كنند و انسانهاي صالح هم به همين طريق عمل مي‌نمايند. اين قانون شامل تمام ذرات هستي مي شود و مي توان گفت:  هر كدام از ما در هستي مانند يك ذره عمل مي نماييم.


            در جهان هر چيز چيزي جذب كرد                     سرد سردي كشيد و گرم ،گرم


 هر خواسته‌اي از بدو شكفته شدن تا به انجام رسيدن، حس مخصوص به خود را پديد مي‌آورد. واين حس باعث جاذبه و يا دافعه بين ذرات نفس مي شود. خواسته‌ها همانند دانه‌ها و يا هسته‌ها مي‌باشند، تا زماني‌كه در زمين ويا بستر مناسب قرار نگرفته‌اند شكفته نمي‌شوند، هرگاه دانه‌اي ساليان سال در كيسه‌اي بماند، بدون تغيير مي ماند و جوانه نمي‌زند البته در صورتي كه پوك نشود.! خواسته‌هاي ذرات نفس هم به همين ترتيب شكفته مي‌شوند. يعني براي شكوفايي به بستر مناسب نياز دارند، از زماني‌كه هسته در خاك قرار مي‌گيرد در آن تغييراتي بوجود مي آيد تا اينكه پس از مدتي پوسته خود را مي‌شكافد وجوانه مي‌زند. از اين لحظه حس به خصوصي در آن جريان مي‌يابد، يعني خود، منشاء يك حس مي شود. خواسته هاي معقول ونامعقول نفس براي شكفته شدن به بستر مناسبي احتياج دارند. 


1ـ هرگاه بستر منا سب محيا شود، ذراتي كه داراي خواسته و حس مشترك هستند دور يكديگر جمع مي‌شوند و به جهت تحقق خواستة خود سيستم هوشمندي را پديد مي آورند كه به آن  «ساختار»  گفته مي‌شود. حس مشترك، مولد ساختار است. هم ساختارهاي مثبت وجود دارد و هم ساختارهاي منفي. ما در اينجا فعلاً در مورد ساختارهاي منفي و باز دارنده صحبت مي‌كنيم، زيرا مشكلات ما تا حد زيادي به آنها مربوط مي شود. ذرات نفس مي دانند كه هرگاه با هم متحد شوند، قدرتمندتر مي‌گردند و رسيدن به خواسته‌ها برايشان سهل‌تر وآسان‌تر مي شود.


براي اينكه اين مطالب را كاملاً متوجه شويم نظري به دنياي بيرون مي‌اندازيم :


 بر اساس يكي از نوشتا رهاي كنگره 60 {تمام هستي در هستي ماست } يا به گفته امير مؤمنان(ع)، انسان جهان اصغر است . آنچه در درون ما وجود دارد بايد مشابه وهمانندش در بيرون وجود دا شته باشد . نمونه ساده ساختار را مي‌توان در يك اجتماع معمولي مثل يك شهر پيدا كرد ، مثلاً كساني كه در كار توليد كفش هستند يا فروش لاستيك ، حمل ونقل ، كارهاي ساختماني نظير زدن دار بست ، دور هم جمع مي شوند و يك ساختار را بوجود مي‌آورند كه در اصطلاح به آنها اتحاديه ، صنف يا سنديكا گفته مي‌شود . بسياري از مشاغل براي خود اتحاديه يا سنديكا دارند ، حتي رئيس و هيئت مديره و از اين جور مسائل . قانون دارند و نرخ . سنديكا به آنها كمك مي كند كه بتوانند از حقوقشان دفاع كنند .  ومنافع خود را حفظ نمايند و در صورت امكان منافعي بيشتر و موقعيت بهتري كسب نمايند. در مقابل نوسانات بازار امنيت شغليشان حفظ شود. اگر شرايط بحراني شود آنها تصميمات بخصوصي مي گيرند ،  مانند اعتصاب ، تحصن و تظاهرا ت. احتمالاً در اخبار شنيده ايد كه مثلا رانندگان كاميون در فرانسه دست از كار كشيدند، آن هم به دليل شرايط سخت كاري ويا پاپين بودن دستمزد .  اين جور كارها همان تصميمات اتحاديه است . به جهت حفظ منافع افرادي كه شغل مشترك ومنافع مشتركي دارند . مي‌توان گفت كه آنها خواسته وحس مشتركي دارند  . نمونه ديگري از ساختارها كه بسيار هم معروف هستند سازمانهاي مافيائي است . اين سازمانها بسيار شبيه ساختارهاي باز دارنده دروني ما هستند. مي‌توان گفت ايده برپايي اين سازمانها از روي ساختارهاي دروني خودما الهام شده است . اصولاً ما تمام چيزهاي را  در بيرون از خود به وجود مي آوريم كه به نوعي در درون ما هم وجود دارد و ما وقتي به درجه خاصي از ادراك وشناخت مي‌رسيم آنها را در جهان پيرامون خود پديد مي آوريم . مثلاً كامپيوتر كه اختراع درجه 1 عصرما مي باشد از روي عملكرد مغز ساخته شده است و يا برنامه ويندوز كه قابليت انجام چند برنامه شامل تصاوير و اصوات را دارا است همانند ذهن ما كه در آن تصاوير و اصوات گوناگون به نمايش در آمده و پخش مي شوند و عمل مي نمايد ، بگذريم.


داشتيم در مورد مافيا صحبت مي كرديم ، فكر مي كنم اولين بار اين تشكيلات ، به شكل كنوني در سيسيل ايتاليا پايگذاري شد ، البته مطمئناً سازمانهاي مشابه‌اي قبل از آن بوده اند، مانند فراماسونري. و اگر در تاريخ رد پايش را دنبال كنيم شايد در زمان اهرام هم ساختارها وجود داشته‌اند. سازمانهاي مافيائي در زمينه هاي مختلفي فعاليت دارند ودر آمد آنها هم سرسام آور است، مانند فروش اسلحه ، مواد مخدر ، قمار ، سكس ، الكل . شايد در آمد مافيا در مورد مواد مخدر از مرز 600 ميليارد دلار هم در سال بالاتر باشد و در مورد عنوان هاي ذكر شده ديگر، در همين حد و اندازه ها است. يعني در آمد كل مافيا در سال، بالاي دو سه هزار ميليارد دلارمي باشد . شايد هم بيشتر. اگر اين رقم را با در آمد كشور خودمان مقايسه نماييم  {در حدود سي ميليارد دلار }در آمد مافيا دست كم 70 برابر در آمد كشور ما مي باشد !


 خوب ، اين سازمانها مي‌توانند كشورها را بخرند و بفروشند .حالا فكر مي كنيد سرمايه آنها چقدر است ؟ نمي دانم 50 هزارميليارد دلار شايد هم صد هزار ميليارد دلار ، خدا مي داند ؟ اما آنچه به درد ما مي خورد برداشت نكاتي در مورد اين سازمانها است ، تا بتوانيم شناخت عميقي نسبت به ساختارهاي خود پيدا نماييم وبا آنها درست روبرو شويم .  


سازمانهاي ذكر شده درآمدشان از اسلحه ، مواد مخدر،الكل ، سكس ، قمار ... است كه براي مشتريان خود جز دردسر و بدبختي و جنايت نتيجه ديگري ندارد كه البته شامل حال خودشان نيز مي شود ، اكنون همه ما مي دانيم كه لااقل مصرف مواد مخدر خواسته معقولي نمي باشد ، زيرا باعث بدبختي و بيچارگي ما شده است ، بقيه اقلام ( قمار ، اسلحه ، سكس ، الكل ) هم تخريب هاي مشابهي بوجود مي آورند. ولي از همه مهمتر اينكه خواسته‌هاي نامعقول انسانها، در واقع نفس گرسنه آنها باعث شده است كه برخي انسانهاي ديگر بتوانند با تشكيل سازمانهاي قدرتمندي با بر آوردن نياز ناشايست و نامعقول مردم منابع مالي عظيمي را براي خود ذخيره نمايند. در واقع همين خواسته‌هاي نامعقول انسانها بستري مناسب را براي تشكيل چنين ساختارهاي پديد آورده است .
همان طور كه اشاره شد هر ساختار داراي دو هدف اصلي است :


1- حفظ وبقاي خود                             2- رشد و توسعه 


ساختارها به صورت شبكه اي عمل مي نمايند، حتماً اكثر شما فيلم پدر خوانده را ديده ايد كه البته يك فيلم است ولي چندان هم بي ربط و غير واقعي نمي باشد در آن فيلم سران مافيا به دور هم جمع مي شدند كه هر كدام ريس يك خانواده بودند. در واقع هر كدام ريس يك ساختار بودند آنها در مورد سياست كلي‌شان صحبت مي‌كردند هر گاه يكي از خانواده ها در خطر مي‌افتاد، بقيه از او حمايت مي‌كردند و هرگاه خانوادهاي تخلف مي كرد با آن برخورد مي‌كردند و حسابش را مي‌رسيدند چون حفظ و بقاي كل سيستم مطرح بود .


قوانين ذكر شده در بين ساختارها جاري است و رعايت مي شود هنگامي‌كه ساختارها با هم به صورت شبكه‌اي متحد باشند قدرتشان چند برابر مي شود. 
حالا برويم به سراغ ساختارهاي دروني خودمان. در درون ما ساختارهاي مانند اعتياد ، ترس ، نااميدي ، منيّت ، تنفر ، كينه ، شهوت مي‌تواند وجود داسته باشند ، هر كدام از حس‌هاي ذكر شده مي‌تواند مولد يك ساختار باشد، و اين طبق تعريف ماست. هر دسته از ذزات نا خالصي نفس كه حس مشترك دارند با جمع شدن به دورهم يك ساختار منفي و باز دارنده را پديد مي آورند آنها به صورت شبكه‌اي با هم در ارتباط هستند و زماني‌كه يكي از آنها دچار مشكل شود به كمكش مي‌روند و از آن حمايت مي‌كند زيرا مي‌دانند اگر بگذارند يك ساختار منهدم شود به زودي نوبت خودشان مي‌شود. ساختارهاي بيروني داراي در آمد مالي وذخاير مالي هستند يعني پول وثروت را ذخيره مي‌كنند و به جريان مي‌اندازند و با آن سروكار دارند ولي ذخاير ساختارهاي دروني چيز ديگري است كه به آن انرزي مي‌گوييم

يك اصل مهم :


پول در جهان بيرون هم ارز با انرژي در جهان درون است، البته از آن جايي كه پول از روي انرزي شبه سازي شده است كارايي وقدرتش همانند انرژي نمي باشد . قبل از ادامه بحث بهتر است كمي در مورد انرژي صحبت كنيم.
 
انرژي : 


توان انجام كار را انرژي مي گوييم . يعني انرژي باعث انجام شدن كارها مي شود البته ما براي درك عميق‌تر مفهوم انرژي نمي‌توانيم به اين تعريف مقدماتي اكتفا نماييم. 


انرژي در تمام ذرات هستي موجود مي باشد ، حتي در فضاي خالي از جرم بيني سيارات ، ستارگان ، وكهكشان‌ها مي‌توان گفت جايي از عالم را نمي‌توان پيدا كرد كه فاقد انرژي باشد. از اين‌رو شباهت‌هايي بين انرژي و حس وجود دارد ، براي دريافت و ادراك پيام‌ها ، نشانه‌ها ، (سيگنالها) وهمچنين براي ارسال پيام‌ها ما به انرژي نياز داريم. كلامي كه از زبانمان جاري مي‌شود، كاري كه براي خود و ديگران انجام مي دهيم ، مفهوم كارهاي ديگران براي ما و آنچه به نظر مي‌رسد، به انرژيي كه در اختيار داريم بستگي دارد . انرژي هيچ‌گاه از بين نمي‌رود؛ تنها از صورتي به صورت ديگر تبديل مي‌شود كه به اين مفهوم اصل بقاي انرژي گفته مي‌شود. براي انجام هر كار ابتدا به يك حس نيازمنديم وقتي در جهت حس مورد نظر حركت مي‌نماييم. انرژي دروني خود را از صورتي به صورتي ديگر تبديل مي‌نماييم كه البته اين تغييرات در جهان بيرون تاثير مي‌گذارد. مسير حركت ما، يا راهي كه براي رسيدن به هدف ( خواسته ) در پيش مي‌گيريم خود حايز اهميت است . با معادل گرفتن حس و نيرو با هم توانستيم از يك رابطه فيزيكي به مفاهيم فوق برسيم .

W=f *d       كار انجام شده(انرژي)        كه فرم كامل آن به صورت    w= f.dx   

     
براي اينكه با اين مفهوم آشنا شويم و بيخودي وحشت نكنيم كاربرد آنرادر زندگي خود بررسي مي‌كنيم. چون اكثراً چندان خاطرات خوشي از درس فيزيك نداشته‌ايم ممكن است جبهه بگيريم؛ ولي به شما اطمينان مي‌دهم كه بسيار ساده‌تر از آن است كه تصور مي‌كنيد. شخصي را در نظر بگيريد كه داراي حس حرص و طمع است اين شخص با حرص و طمع شروع به حركت مي‌كند و به مال اندوزي و ثروت از راههاي نادرست مشغول مي‌شود چون حرص و طمع يك حس منفي است، نمي‌تواند منجر به حركت از راههاي درست و شرافتمندانه شود پس از گذشت چند سال ثروتي انباشته مي‌شود كه نماد و تجلي انرژي در جهان فيزيكي است. اما ماهيت اين ثروت به ماهيت حسي بستگي دارد كه براي فراهم آوردنش به كار گرفته شده است. راههايي كه از آن طريق پول بدست مي‌آيد در واقع مسير حركت مي‌باشد كه در رابطه w =f * d     
با d نشان داده شده است . 


يك دعواي خياباني كه با حس خشم و نفرت صورت مي‌گيرد و در نهايت باعث تخريب ذهني و جسمي مي‌شود مثال خوبي است اعتماد به نفس و قدرتمند شدن در اثر كتكي كه به مردم مي‌زنيم در واقع ذخيره انرژي در اثر تخريب ديگران است در اينجا خشم و تنفر عقده و بيزاري حس حركت مي‌باشد چگونه درگير شدن و كتك زدن مسير حركت و اعتماد به نفس و قوي شدن و ذخيره شدن انرژي است كه با   w نشان مي‌دهيم.
انرژي هم مانند حس مي تواند مثبت يا منفي باشد. براي اينكه بتوانيم فرقي بين انرژي و حس قائل شويم از مثال هسته و دانه استفاده مي‌كنيم. البته شايد خيلي كامل نباشد ولي كاچي به از هيچي! هسته را در خاك قرار مي‌دهيم رطوبت جذب مي‌كند كه باعث بيداري آن مي‌شود كه در واقع بيداري حس مي‌باشد. هسته جوانه مي‌زند و از مواد غذائي درون خودش استفاده مي‌كند سپس ازخاك  آب نور انرژي مي‌گيرد و با جذب انرژي رشد مي‌كند هر چه قدر بيشتر رشد مي‌كند حس درآن نيرومندتر مي‌شود مي‌توان گفت: انرژي باعث تقويت و يا تضعيف حس مي‌گردد .

سطح انرژي : 


مي‌توانيم براي انرژي يك سطح در نظر بگيريم كه اين سطح به دو پارامتر كيفيت و كميت بستگي دارد كه البته كيفيت مهم‌تر مي‌باشد كيفيت ميزان و قابليت مارا در ادراك و احساس تعيين مي‌كند در واقع عمق را شامل مي‌شود. هر قدر كيفيت انرژي ما بالاتر باشد مي توانيم احساسات لطيف‌تر و زيبا‌تري از هستي را درك نمائيم كه در اصطلاح به آن ارتعاشات بالاتر گفته مي‌شود. انسانهائي كه داراي ارتعاشات بالاتري هستند چيزهايي را از هستي ادراك حس و دريافت مي‌نمايند كه براي سايرين مفهومي ندارد؛ بر عكس آن هم صادق است ارتعاشات پايين‌تر نمايانگر كيفيت پايين انرژي بوده و به طيف تاريكي‌ها مربوط مي‌شود. انسانهايي كه داراي ارتعاشات پايين مي‌باشند اكثراً چيزهايي را از هستي دريافت مي‌كنند كه چندان خوشايند نمي‌باشد يعني جهان پيرامونشان سخت ، خشن، زمخت ، بي عاطفه است. نتيجه كلي كه مي توان گرفت اين است كه ماهيت دنيايي كه درآن زندگي مي‌كنيم و احساسي كه نسبت به خود و هستي داريم، به سطح انرژي ما بستگي دارد نه شخص ديگري و نه هيچكس ديگر.


زماني‌كه گرسنه هستيم احساس ادراك ما با زماني كه گرسنه نيستيم فرق مي‌كند كه به دليل پايين و بالا بودن سطح انرژي ما است . زماني‌كه خمار هستيم سطح انرژي پايين چنين وضعيتي را پديد مي آورد. نشئگي هم در واقع وضعيتي است كه به دليل بالا رفتن سطح انرژي اتفاق مي افتد .
انتقال انرژي از يك نقطه به نقطه ديگر باعث پديد آمدن حس مي‌شود به شرط آن كه دو نقطه ذكرشده داراي ساختارهايي باشندكه بتوانندآنرا حس نمايند اين دو نقطه مي‌توانند دو انسان وحتي دوقسمت ازوجود يك انسان باشد و چيزهاي ديگر مانند انسان و حيوان، انسان و گل  . . راستش را بخواهيد خود من هم به سختي تفاوت حس و انرژي را متوجه شده‌ام. براي اينكه مطمئن شوم شما هم متوجه شده‌ايد از يك مثال استفاده مي‌كنم .


مثال استخر آب : 


 يك استخر را در نظر بگيريم در ديواره هاي اين استخر حفره هايي در ارتفاعهاي مختلف تعبيه شده است .درون استخر را با آب پرمي نمائيم اين حفره هادريچه هايي دارند كه باز و بسته مي‌شوند. هم آب از آنها خارج مي‌شود و هم آب به درون آنها ريخته مي‌شود.
اگر آب استخر را انرژي در نظر بگيريم، زلالي و پاكي و يا آلودگي آب درون استخر كيفيت انرژي مي‌باشد و مقدار آب يا حجم آب كميت انرژي را نشان مي‌دهد هنگاميكه آب درون لوله ها يا حفره ها جاري مي‌شود احساس پديد مي‌آيد . اگر آب درون استخر پايين باشد بسياري از حفره ها به دليل اينكه بالاتر از سطح آب هستند نمي‌توانند آبي را به بيرون منتقل نمايند . لذا حسي پديد نمي‌آيد. مثلا نمي‌توانند به ديگران محبت كنند. اين امر به دليل پايين بودن سطح انرژي است. هر كدام از حفره ها را مي‌توان به طيف بخصوصي از حس نسبت داد. حال اگر در استخري سطح آب بالا باشد ولي آب درون استخر، كثيف و آلوده باشد آب جريان مي‌يابد ولي فقط مي‌تواند تخريب در اطراف خود ايجاد نمايد و محيط اطراف استخر مبدل به لجن‌زار مملو از پشه و حيوانات موذي و گياهان هرزه ميشود . زمانيكه آب درون چنين استخري ريخته مي‌شود حتي اگر آب زلال و پاك باشد با تركيب شدن با آب آلوده درون استخر آلوده و كثيف مي‌شود . ممكن است در درون ما برخي ساختارها وجود نداشته باشند در اين صورت ما نمي توانيم نسبت به برخي از مقوله ها احساس داشته باشيم . اگر بخواهيم آن حسها را در درون خود پديد آوريم. دانائي كه پيش تر در موردش صحبت كرديم نمايانگر شكل و ابعاد استخر دروني ما است يعني ظرفيت استخر به ميزان دانايي ما بستگي دارد . دانايي بيشتر = گنجايش و ظرفيت بيشتر . 


هرگاه آب درون استخر زلال و پاك باشد نسبت به آلودگي و آشغالي كه درون آن ريخته مي‌شود حساس بوده و عكس العمل نشان مي‌دهد به عبارت ديگر ورود كوچكترين لكه و آشغالي قابل مشاهده است ولي زمانيكه ناخالصي‌ها و ناپاكي‌ها زياد باشند و آب استخر كثيف و آلوده ديگر ورود زباله‌ها و لكه‌هاي چربي، نا‌خالصي‌ها قابل تشخيص نمي‌باشد.
ورود يك قطره چاي به درون ليوان آب جوش واضح و آشكار است ولي ورود همين قطره ‌به درون ليوان چاي فكر نمي‌كنم قابل تشخيص باشد .

بسته بودن حس :


اين حالت به وضعيتي گفته مي‌شودكه ما قادر نيستيم برخي پيامها و امواج راحس نمائيم مثل حالتي كه شخصي به ما علاقه‌مند است ولي ما متوجه علاقه و احساس او نسبت به خود نمي‌شويم . بر اساس مثالي كه مطرح نموديم بسته بودن حس به دليل پائين بودن سطح انرژي و يا نبودن ساختار به خصوصي در درون ما حاصل مي‌شود البته ‌ممكن است طبق فرمان حس بسته شود كه دلايل مخصوص به خود را دارد .
اگر بيداري حسي در تكامل و تعادل ما نقش مخربي داشته باشد طبق فرمان آن حس بسته مي‌شود .

لذت :


لذت بردن در اثر جابجائي انرژي پديد مي آيد از دست دادن انرژي ، بدست آوردن انرژي تغيير انرژي از يك صورت به صورت ديگر مي تواند باعث لذت شود.
اين تعريف بسيار شبيه تعريف حس مي‌باشد كه البته جاي تعجب ندارد چون لذت خود يك حس است . از آنجايي كه لذت بردن مي‌تواند بر اثر بالا رفتن يا پايين رفتن سطح انرژي به وجود بيايد و اين امر به راحتي قابل تشخيص نمي‌باشد ممكن است باعث انحراف و خطاي بزرگ شود يعني كه ما نمي‌دانيم آيا انرژي از دست داده‌ايم يا دريافت نموده‌ايم انرژي ما به صورت كاملتري تبديل شده است و يا به صورت انرژي با ارتعاشات پايين‌تر .


در مراتب پايين دانايي ، ما عموماً فقط به اين مي‌انديشيم كه چگونه لذت ببريم و مدام به دنبال كسب لذت هستيم اين هيچ چيز بدي نمي‌باشد ولي به چه بهايي ؟!
 بايد بدانيم كه در مقابل چه چيز اين لذت را مي‌بريم لذتي كه در اثر تبادل انرژي هاي مخرب و ويرانگر باشد در نهايت باعث توليد رنج و گره در ما مي‌شود مانند مصرف مواد مخدر ، انحراف اخلاقي، كه خيلي وقتها بسيار هم لذت بخش مي‌باشند. حتي پول در آوردن از راه‌هاي نا درست بدون زحمت كلاه سر همنوعان خود گذاشتن از همين موارد مي‌باشند .


در هستي زيبائيهاي بسياري وجود دارد كه ما حتي تصورش را هم نمي كنيم اگر اكنون آنها را دريافت و ادراك نمي كنيم و دور از دسترس ما مي باشند عموماً به اين دليل است كه ما ظرف وجودي خويش را آلوده نموده‌ايم و يا ظرف وجودي ما آنقدر كوچك است كه نمي‌تواند ذره اي از عظمت هستي وخالق آنرا درخويش بگنجاند. هر قدرظرفيت ‌ما افزايش مي‌يابد به همان نسبت به سطوح بالاتري از انرژي دست مي‌يابيم و ارتعاشات بالاتر را جذب و دريافت مي‌نمائيم آن‌وقت به آرامش و لطافتي مي‌رسيم كه شايد براي خيلي از ما تنها يك رويا و افسانه باشد .


 دامنه ارتعاشات امواج يعني فركانس آنها بي‌انتها است تا بي نهايت ، مشكل از ماست كه نمي‌توانيم آنها را جذب و ادراك نمائيم گاهي وقت‌ها حوصله‌مان سر مي‌رود و مي‌خواهيم هر چه سريع‌تر آنها را حس نمائيم و آن‌وقت دست به كارهاي غير طبيعي مي‌زنيم كه در اصطلاح كائنات به آن بي‌روشي يا نقص فرمان گفته مي‌شود . آنوقت بدون در نظر گرفتن ظرفيت خويش ذخاير ميادين انرژي خود را آزاد مي نمائيم ( با استفاده از قرص ، مواد ، جادو .... ) سطح انرژي را بالا مي‌بريم كه در اين صورت آب از درون استخر فوران مي‌كند سدها مي‌شكنند و بلائي بر سر صور آشكار و پنهان ما مي‌آيد كه خداوند از اينكه موجوداتي مانند ما را خلق نموده پشيمان مي‌شود. مثال استخر در واقع تصويري بسيار ساده است از وضعيت دروني ما مي‌باشد .


حال كه صحبت به اينجا كشيد بد نيست كمي در مورد مراكز انرژي بدن ( چاكراها) توضيح بدهيم و تاثير اعتياد را بر روي آنها بررسي نمائيم .در هفت نقطه از بدن ما مراكز انرژي وجود دارد اين مراكز به صورت مخروط‌هايي هستند كه رأس آنها متصل به بدن ماست و دهانه آن به سمت بيرون پنچ تا از آنها داراي دو قسمت پيشين و پسين مي باشند ودو تاي ديگر يك ورودي دارند به ترتيب از پايين به بالا چنين نامگذاري شده‌اند: چاكراي تحتاني، جنسي، خورشيدي، قلب، گلو، چشم سوم، تاج. چاكراي تحتاني و تاج يك ورودي دارند و بقيه دو ورودي. بقيه چاكراها همانند گردابها و كردبادهايي هستند كه انرژي را از كائنات دريافت نموده به داخل سيستم ما هدايت مي‌كنند ويا بر عكس از درون ما به بيرون مي‌فرستد اكثر چاكراها دار اي مخروط‌هاي هم مركز ريزتري هستند كه انرژي درون ما را با سرعتهاي مشخص به بيرون مي‌فرستند (هر چاكرا خود داراي چندين مخروط ريزتر است.) در اين حركت دوراني طيف هايي از انرژي به داخل و خارج سيستم ارسال مي شوند اين چاكراهها تقريبا شبيه همان حفره هايي هستند كه در مثال استخر آورده شد. هر گاه سرعت چرخش مخروط‌ها و يا جهت حركت آنها و همين طور تقارنشان بهم بريزد اختلالاتي در ادراك و احساس ما پديد مي آيد براي برداشت بهتر مي توانيد آنها را مانند فن‌ها و يا تهويه‌هايي با پره‌هايي خميده در نظر بگيريد جهت حركت تعيين مي‌كند كه هوا از بيرون به درون وارد شود يا بر عكس. مصرف مواد مخدر، اسيد ها و بدتر از آن قرص هاي روان گردان بخصوص قرص اكستازي روي چاكراها تاثيرات مخربي مي‌گذارد. بدين صورت كه با تغيير سرعت چرخش و يا معكوس كردن جهت چرخش لذت و احساس دريافتي را از حالت معمول خارج مي نمايد .


بالا رفتن سرعت چرخش مخروطها خطرناك بوده و باعث پاره شدن جدار چاكراها مي شود (سرعت بالاي تهويه مي تواند منجر به شكسته شدن پره‌ها و يا سوختن تهويه شود.) ممكن است اين آسيب مدت زمان زيادي و يا در تمام عمر همچنان باقي بماند. آسيب ديدگي چاكرا كه در هاله تابان انسان قابل رويت مي باشد، ( البته توسط شخص هاله بين ) باعث اختلال در ادراك و احساس مي شود كه به آن اختلال شعور كفته مي‌شود. حركت معكوس مخروطها مي‌تواند ذخاير انرزي هالة ما را به بيرون پرتاب نمايد كه البته كيف هم دارد يعني لذت‌بخش است. فوران انرژي باعث بروز تواناييهاي عجيت و بي‌نظير در ما مي‌شود كه احساس ناشي از آن خوشايند است. گويا به قدرت جادويي دست يافته‌ايم كه ديگران فاقد آن هستند دوام اين حالت چندان طولاني نمي‌باشد و پس از فروكش نمودن انرژي و رسيدن كف‌گير به ته ديگ، ما مي‌مانيم و وجودي تهي،   ساختارهاي منهدم شده و چاكراهاي آسيب ديده.

هالة تابان  :

ميدان انرژي اطراف بدن را هالة تابان مي نامند. وضعيت هالة تابان يعني فرم رنگهاي آن و ارتعاشاتش نماينگر وضعيت ماست. وجود بيماري‌ها، گره‌ها، ناراحتي‌ها حتي قبل از بروز آنها در برخي موارد قابل رويت و تشخيص براي شخص هاله‌بين و متخصص است. هالة تابان در حالت تعادل مانند سپري غير قابل نفوذ عمل مي‌نمايد و هر چيزي نمي‌تواند به درون آن راه يابد اما در صورت آسيب ديدن آن، بدن شخص همانند شهري است با ديوارهاي مخروبه كه هر دزد و حيوان و جنايت كاري مي‌تواند وارد آن شود. كابوس‌هاي وحشتناك، توهمات، حالت‌هاي رواني كه مصرف‌گنندگان قرص‌هايي نظير اكستازي و اسيدها و... دچار آن مي‌شوند، در واقع عوارض مصرف آنها است كه به دليل آسيب ديدگي هاله تابانشان صورت مي‌گيرد. در ضمن قر صهاي روان گردان را فراموش نكنيد كه دست كمي از آنها ندارد. شكل ظاهري و وضعيت بهم ريخته، زردي و رنگ‌پريدگي به دليل تخليه شدن وجود انسانها از انرژي است. دقيق‌ترين تعريفي كه از مرگ مي‌توان داشت، بر اساس محو و ناپديد شدن هالة تابان اطراف بدن ما مي‌باشد. يعني ميدان انرژي اطراف ما تهي از انرژي گردد. تخلية بيش از حد انرژي به دليل زياده‌روي در مصرف مواد ذكر شده مي‌تواند چنين وضعيتي را پديد آورد؛ يعني مرگ.

 
 

|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
موضوعات مرتبط: جهان بینی , ,
برچسب‌ها: جهان بینی , قوانین , بازی , عقل , دانایی ,

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید